جمشید در شاهنامه
در شاهنامه جمشید فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام در پی خود بینی، فره ایزدی رااز دست می دهد و به دست ضخاک کشته می شود . پادشاهی جمشید در شاهنامه هفتصد سال است. نخستین کاری که جمشید پیش گرفت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدان ها نیرو بخشد راه را بر بدی ببندد.آهن را نرم کرد و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت. سپس به پوشش مردمان گرایید و از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و رشتن و بافتن و دوختن و شستن را به مردمان آموخت. پس از آن پیشه های مردمان را سامان داد و پیشه وران را گرد هم آورد. آنان را به چهار گروه بزرگ بخش نمود : مردمان دین که کارشان پرستش بود و ایشان را در کوهها جای داد. دو دیگر جنگاوران، سه دیگر برزگران و دیگر کارگران و دست ورزان. دیوان که در فرمانش بودند را گفت تا خاک و آب را به هم آمیختند و گل ساختند و آنرا در قالب ریختند و خشت زدند. پس سنگ و گچ را به کار برد و خانه و گرمابه و کاخ و ایوان بر پا کرد. چون این کارها کرده شد و نیاز های نخستین مردمان برآمد، جمشید در فکر آراستن زندگی مردمان در آمد. سینه ی سنگ را شکافت و از آن گوهر های گوناگونی چون یاقوت و بیجاده و فلزات گران بها چون زر و سیم بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه خوشدلی مردمان باشد. آن گاه در پی بوهای خوش بر آمد بر گلاب و عود و عنبر و مشک و کافور دست یافت. پس در اندیشه ی گشت و سفر افتاد و دست به ساختن کشتی برد و بر آبها دست یافت و سرزمین های ناشناخته را یافت. آن گاه انگیزه ی برتری و خود بینی در او بیدار شد و در اندیشه ی پرواز در آسمان افتاد فرمان داد تا تختی گران بها برایش ساختند و گوهر بسیار بر آن نشاند و دیوان که بنده ی او بودند تخت را از زمین برداشتند و بر آسمان برافراشتند. جمشید در آن چون خورشید تابان نشسته بود و این همه به فر ایزدی می کرد. جهانیان از شکوه و توانایی او خیره ماندند، گرد آمدند و بر بخت و شکوه او آفرین خواندند بر او گوهر افشاندند و آن روز راکه نخستین روز از فروردین بود، نوروز خواندند. از آن پس جمشید به خودکامه گی گرایید و فره ایزدی از اورخت بست و کار پادشاهی به نابسامانی رسید و ضحاکیان به ایران زمین تاختند. پس جمشید از ایران گریخت و تا صد سال کسی از او با خبر نبود تا گماشتگان ضخاک او را در دریای چین یافتند و به پیش ضحاک بردند و او جمشید را با ارّه به دو نیم کرد:
بر او تیره شد فره ایزدی به کژی گرایید و نا بخردی
پدید آمد ازهر سویی خسروی یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته دل از مهر جمشید پرداخته
کی اژدها فش بیامد چو باد به ایران زمین تاج برسر نهاد
صدم سال روزی به دریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارش سراسر به دو نیم کرد جهان را ازاو پاک بی بیم کرد