رفتار فاتحانتازی- ایرانیانحسابعربانرا از اسلامجدا کردند (به روایت استاد زرین کوب)
داستانهاییکهدر کتابها در اینبابنقلکردهاند شگفتانگیز استو بسا کهمایهیحیرتو تأثّر میشود. نوشتهاند کهفاتحانسیستان، عبدالرّحمنبنسمره، سنّتینهاد که«راسو و جژ را نباید کشت» اما گویا سوسمارخوارانگرسنهچشماز خوردنراسو و جژ نیز نمیتوانستند خودداریکنند. در فتحمدائننیز عرباننمونههاییاز سادگیو کودنیخویش، نشاندادند.
گویند شخصیپارهاییاقوتیافتدر غایتجودتو نفاستو آنرا نمیشناخت، دیگریبهاو رسید کهقیمتاو میدانستآنرا از او بههزار درمبخرید. شخصیبهحالاو واقفگشتگفتآنیاقوتارزانفروختی
او گفتاگر بدانستمیکهبیشاز هزار عددیهستدربهایآنطلبیدمی. دیگریرا زر سرخبهدستآمد در میانلشکر ندا میکرد صفرا را بهبیضاء کهمیخرد؟ و گماناو آنبود کهنقرهاز زر بهتر استو همچنینجماعتیاز ایشانانبانیپر از کافور یافتند پنداشتند کهنمکاستقدریدر دیگریختند طعمتلخشد و اثر نمکپدید نیامد خواستند کهآنانبانرا بریزند شخصیبدانستکهآنکافور استو از ایشانآنرا بهکرباسپارهایکهدو درمارزیدیبخرید.
اما وحشیطبعیو تندخوییفاتحان وقتیبیشتر معلومگشتکهزمامقدرترا بهدستگرفتند. ضمنفرمانرواییو کارگزاریدر بلاد مفتوحبود کهزبونیو ناتوانیو در عینحالبهانهجوییو درندهخوییعربانآشکار گشت. روایتهاییکهدر اینبابدر کتابها نقلکردهاند، طمعورزیو تندخوییاینفاتحانرا در معاملهبا مغلوباننشانمیدهد. بسیاریاز اینداستانها شاید افسانههاییبیشنباشد اما در هر حالرفتار مسخرهآمیز و دیوانهوار قومیفاتح، اما عاریاز تهذیبو تربیترا بهخوبیبیانمیکند. مینویسد: اعرابییرا بر ولایتیوالیکردند جهودانرا کهدر آنناحیهبودند گرد آورد و از آنها دربارهیمسیحپرسید. گفتند او را کشتیمو بهدار زدیم. گفتآیا خونبهایاو را نیز پرداختید؟ گفتند نه. گفتبهخدا سوگند کهاز اینجا بیروننروید تا خونبهایاو را بپردازید... ابوالعاجبر حوالیبصرهوالیبود مردیرا از ترسایاننزد او آوردند پرسید نامتو چیست؟ مرد گفت«بنداد شهر بنداد» گفتسهنامداریو جزیهییکتنمیپردازی؟ پسفرمانداد تا بهزور جزیهیسهتناز او بستاندند.
از اینگونهداستانها در کتابهایقدیمنمونههاییبسیار میتوانیافت. از همهیاینها بهخوبیبرمیآید کهعرببرایادارهیکشوریکهگشودهبود تا چهاندازهعاجز بود...با اینهمهدیریبرنیامد کهمقاومتهای محلّینیز از میانرفتو عرببا همهناتوانیو درماندگیکهداشتبر اوضاعمسلّطگشتو از آنپس، محرابها و منارهها، جایآتشکدهها و پرستشگاهها را گرفت. زبانپهلویجایخود را بهلغتتازیداد. گوشهاییکهبهشنیدنزمزمههایمغانهو سرودهایخسروانیانسگرفتهبودند، بانگتکبیر و طنینصدایمؤذّنرا با حیرتو تأثّر تمامشنیدند. کسانیکهمدّتها از ترانههاییطربانگیز باربد و نکیسا لذتبردهبودند رفتهرفتهبا بانگحدّیو زنگشتر مأنوسشدند. زندگیپرزرقو برقاما ساکنو آراممردم، از غوغا و هیاهویبسیار آکندهگشت. بهجایباژ و برسمو کستیو هومو زمزمه، نماز و غسلو روزهو زکوةو حجبهعنوانشعائر دینیرواجیافت.
باریمردمایران، جز آنانکهبهشدّتتحتتأثیر تعالیماسلامواقعگشته بودند نسبتبهعربانبا نظر کینهو نفرتمینگریستند اما در آنمیانسپاهیانو جنگجویان، بهاینکینه، حستحقیر و کوچکشماریرا نیز افزودهبودند. اینجماعت، عربرا پستترینمردممیشمردند. عبارتذیلکهدر کتابهایتازیاز قولخسرو پرویز نقلشدهاستنمونهیفکر اسوارانو جنگجویانایرانیدربارهیتازیانمحسوبتواند شد؛ خسرو میگوید: «اعرابرا نهدر کار دینهیچخصلتنیکو یافتمو نهدر کار دنیا. آنها را نهصاحبعزمو تدبیر دیدمو نهاهلقوّتو قدرت. آنگاهگواهفرومایگیو پستیهمّتآنانهمینبس، کهآنها با جانورانگزندهو مرغانآوارهدر جایو مقامبرابرند، فرزندانخود را از راهبینواییو نیازمندیمیکشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگیو درماندگیمیخورند از خوردنیها و پوشیدنیها و لذّتها و کامرانیهایاینجهانیکسرهبیبهرهاند. بهترینخوراکیکهمنعمانشانمیتوانند بهدستآورد، گوشتشتر استکهبسیاریاز درندگانآنرا از بیمدچار شدنبهبیماریها و بهسببناگواریو سنگینینمیخورند...» کسانیکهدربارهیاعراببدینگونهفکر میکردند طبعاً نمیتوانستند زیر بار تسلّطآنها بروند. سلطهیعرببرایآنانهیچگونهقابلتحمّلنبود. خاصّهکهاستیلایعرببدونغارتو انهدامو کشتار انجامنیافت.
در برابر سیلهجومتازیان، شهرها و قلعههایبسیار ویرانگشت. خاندانها و دودمانهایزیاد بر باد رفت. نعمتها و اموالتوانگرانرا تاراجکردند و غنایمو انفالنامنهادند. دخترانو زنانایرانیرا در بازار مدینهفروختند و سبایا و اسرا خواندند. از پیشهورانو برزگرانکهدینمسلمانیرا نپذیرفتند باجو ساوگرانبهزور گرفتند و جزیهنامنهادند.
همهیاینکارها را نیز عرباندر سایهیشمشیر و تازیانهانجاممیدادند. هرگز در برابر اینکارها هیچکسآشکارا یارای اعتراضنداشت. حدّ و رجمو کشتارو سوزاندن، تنها پاسخی بود کهعرب، بویژه در عهد امویانبههرگونهاعتراضیمیداد.