نگاهی به دو بدبین : خیام و بودا
اگرتمامی فیلسوفان بدبین جهان را ازظلمت کده تاریخ بیرون آوریم سه تن ازآنان بدبین تر می نمایند : بودا ازبنارس ابولعلاءازمعره وشوپنهاراز فرانکفورت .
حال چرا خیام رابابودا مقایسه می کنیم .
نخستین مسئله ای که ذهن بودا را به خود مشغول کرد مسا له بیماری و مرگ پبری
بود. پس آغازآن کردکه مرتاض شود . تاآنکه روزی گرسنگی سخت براو چیره شد به زیر درخت انجیری نشست ودانست که ریاضت راه رستگاری نیست .
بودا درسرزمینی زندگی می کرد که درآنجا فلسفه های مادی خریداری نداشت وفقط ایده آلیسم محض حکومت می کرد .
لیکن آنجا که خیام در اثر یاس فلسفی به نوعی نیهلیسم می رسد واندیشه اودراطراف هیچ بودن زندگی دور می زند تشابه اندیشه او را با شانکارا بزرگترین فیلسوف هند به چشم می توان دید . اما آنچه که خیام را از شانکارا متمایزمی کند و در فلسفه به
مشرب و مکتب کانت نزدیک می سازد اینست که شانکارا معتقد بودکه می توان واقعیت را ازغیر واقعیت با دریدن پرده نادانی باز شناخت .
فکرعرفانی اوموجب میشد تا بینگارد واقعیت شناختنی است و برد اندیشه انسانی قادر
به شناخت است . لیکن خیام چون کانت معتقد است که حوزه عقل و شناخت آدمی محدود است . حتی دررباعی زیر:
اسرارازل را نه تودانی نه من
وین حرف معما نه توخوانی و نه من
هست ازپس پرده گفتگوی من وتو
چون پرده برافتدنه تومانی ونه من