سقوطنهاوند در سال21 هجری، چهاردهقرنتاریخپرحادثهو با شکوهایرانباستانرا کهاز هفتقرنقبلاز میلاد تا هفتقرنبعد از آنکشیدهبود پایانبخشید. اینحادثهفقط سقوط دولتیبا فرهنگ و شکوهمند نبود، سقوطدستگاهیفاسد و تباهبود. زیرا در پایانکار ساسانیاناز پریشانیو بیسرانجامیدر همهکارها فساد و تباهیراهداشت. جور و استبداد خسروان، آسایشو امنیتمردمرا عرضهیخطر میکرد و کژخوییو سسترأییموبداناختلافدینیرا میافزود. از یکسو سخنانمانیو مزدکدر عقاید عامهرخنهمیانداختو از دیگر سوی، نفوذ دینترسایاندر غربو پیشرفتآیینبودا در شرققدرتآیینزرتشترا میکاست. روحانیاننیز چناندر اوهامو تقالید کهنفرو رفتهبودند کهجز پروایآتشگاهها و عواید و فواید آنرا نمیداشتند و از عهدهیدفاعآیینخویشهمبرنمیآمدند. وحدتدینیدر اینروزگار تزلزلیتمامیافتهبود و از فسادیکهدر اخلاقموبدانبود، هوشمندانقوماز آیینزرتشتسرخوردهبودند و آیینتازهایمیجستند کهجنبهیاخلاقیو روحانیآناز دینزرتشتقویتر باشد و رسمو آیینطبقاتیکهنرا نیز در همفرو ریزد. نفوذیکهآیینترسا در اینروزگار، در ایرانیافتهبود از همینجا بود. عبثنیستکهروزبه مرزبان، یا چنانکهبعدها خواندهشد، سلمانفارسیآیینترسا گزید و باز خرسندینیافت. ناچار در پیدینیتازهدر شامو حجاز میرفت. باریاز اینرویبود کهدر اینایامزمینهیافکار از هر جهتبرایپذیرفتندینیتازهآمادهبود و دولتنیز کهاز آغاز عهد ساسانیانبا دینتوأمگشتهبود، دیگر از ناتوانی و سستینمیتوانستدر برابر هیچحملهایتاببیاورد. و بدینگونه، دستگاهدینو دولتبا آنهرجو مرجخونآلود و آنجور و بیداد شگفتانگیز کهدر پایان عهد ساسانیانوجود داشت، دیگر چناناز همگسیختهبود کههیچامکاندوامنداشت. دستگاهیپریشانو کاریتباهبود کهنیرویهمّتو ایمانناچیزترینو کممایهترینقومیمیتوانستآنرا از همبپاشد و یکسرهنابود و تباهکند. بوزنطیه- یا چنانکهامروز میگویند: بیزانس- کهدشمنچندینسالهیایرانبود نیز از بسخود در آنروزها گرفتاریداشتنتوانستاینفرصترا بهغنیمتگیرد و عربکهتا آنروزها هرگز خیالحملهبهایرانرا نیز در سر نمیپرورد جرئتایناقدامرا یافت.