افسانه سه یار دبستانی
در اینجا اشاره کوتاهی به داستان سه یاردبستانی می کنیم که از دیرباز در ایرانباب شده ودر اروپا نیز در قرن نوزدهم با مقدمه ای که ادوارد فیتجز جرالد بر ترجمه انگلیسی رباعیات خیام نوشت زبانزده همگان شد.
در جوامع التواریخ خواجه رشیدالدین فضل الله این داستان به طور کامل نقل شده است.با بررسی می توان گفت که او به منابعواسناد زیادی دسترسی داشته پس برای رد کردن آنچه او نقل می کند باید دلیلی قوی اقامه کرد ازتا در برابرخواجه توان ایستاد. نخستین دلیلی که می توان اقامه کرد از تناقضات خود خواجه نیرون کشیده می شود به این معنا که او تصریح می کند زادگاه حسن صباح در قم بوده وخواجه نظام الملک متولد توس است و مسقط الراس عمر خیام نیشابور بوده است لیکن در جای دیگر می نویسد این سه در ایام صباحت به نیشابور در کنار هم سرگرم تحصیل بوده اند .آیا از این نقیضه گویی آشکار که سه طفل از سه شهر ایران در یک نقطه گردهم آیند ودر یک مکتب مشغول گرداند نمی توان به بطلان این قضیه پی برد؟
دیگر اختلاف سنی که بین این سه وجود داشتو قبول این قضیه را یا نه کار توجیه نا پذیر می نماید پساز این روابط به ذهن افسانه پردازوخیال سراخواجه این فرصت را می دهد که قصه پردازی کند. به خصوص اینکه شیرین بودن این داستان به مذاق عده ای نیز که سعی می کند تاریخ را نه واقع بینانه بلکه شیرین وخوش طمع بنویسند. خود عاملی درتقویت موضوع است/آنها که افسانه سه یار دبستانی یا مثلث خیام ونظام الملک وصباح را یا نه کار خلق کرده اند افرادی ساده ونا هوشمند نیستند بلکه خواستند سه تن از شخصیت های معاصر ایران را یا نه کار با نوعی پیوند
معنوی بهم ربط سازند. چرا که دست کم دو تن ازآنها یعنی صباح ونظام درتاریخ عصر خود تاثیر عظیم و انکار نا پذیری داشته اند.
از سوی دیگر این واقعیت را توان پذیرفت که صباح وخیام هر دوبه معنی کامل ایرانی نژاد بودند.عشق آتشین خیام
به تمدن پیش از اسلام ایران رامی توان شاهد مدعا آورد.
با آنکه خیام اهل تسن بودوصباح در جبهه تشیع قرار داشته در یک چیز با
هم اشتراک داشته اندوآن نفرت از یوغ تازیان وبیگانگان وعشق به استقلال
ایرانی شکوهمند وآزاد همان ایرانی که خیام برای ویرانه هایش ندبه میکرد و
صباح برای اقتدارش جهاد وقتال این رباعی معروف بازگو کننده غمی است که
از ویرانی شکوه گذشته در دل او موج می زد:
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس در پیش نهاده کله کیکاوس
با کله همی گفت که افسوس افسوس کوبانک جرسهاوکجاناله کوس
این رباعی در عین حال گویای منظوری فلسفی وعمیقی است: زوال تمدنها
وانسانها است.
آنگاه که می گوییم شعر خیام حاوی یک نگرش ودرک کلی آمیخته به بدبینی
از تاریخ حیات آدمی است گوا همان رباعی مذکور است.
خیام می گوید که نه طوس ونه کیکاوس هیچیک جاودانه نیستند.اینجا میتوان
رگه های مشترکی میان فکر بودا که می گوید همه چیز فنا نا پذیر است با
خیام یافت. کتاب رباعیات عمر خیام کوچکترین دیوان شعر در تمامی ادبیات
جهانست. واگراز مجموعه اشعار "سافو" شاعریونانی وکتاب شعر"هاینریش"
شاعر آلمانی وقطعات کوتاه ابولعلای معری بگذریم قاطع می توان ادعا کرد که
عمر خیام از تمامی شاعران گزیده گو کمتر در سفته است.دیوان شعرش به قول
جرالد در قفسه کتابخانه جای کمتری رااشغال می کند.
در کنار آثاری چون دیوان بزرگ شمس مثنوی معنوی کلیات سعدی وحافظ
همان حکایت فیل و فنجان را یا نه کار بخاطر می آورد.اما ازجهت مفهوم باید
بخاطر آوریم سخن ازرندآن ظرایف را که گاه آدمی باسرودن یک دیوان شعر شاعر نیست وگاه باسرودن یک بیت شاعر است. افلاطون یک جاگفته است: فلسفه اندیشه کردن درباره نیستی است. وکدامین شاعر فیلسوف چونان خیام
درنیستی اندیشه کرده است؟
اندیشه اودائم درحول وحوش مرگ دور می زند وبه اسطورهای مذهبی شیطان جن وپری وقصص تورات واین گونه مطالب کاری ندارد.برای خیام انسان وسرنوشت او مطرح است واز این رو شاید با شاعرانی چون حافظ
وجان میلتون که جابجا در آثارشان از اسطوره ها واستعارات وامثال وحکم
وفرهنگ ملی ونیاکانان ایرانی خویش بوده است. بدین معنا که خیام دررباعیات
خود به پادشاهان ایران زمین چون کیکاوس کیخسرو وجمشید اشاره میکند قهرمانان او عموما ایرانی اند.
خیام با بازیگران آسمانی ملائک وشیطان واین گونه مقولات سرو کار ندارد.
واین گواه بران است که تفکر خیام یکسره دور از تعصبات ودرباره زندگی و فرجام آدمی است همین تفکرمدام وبی امان درباره نیستی است که به خیام
رنگ ولحنی یاس انگیز داده وهر گونه وجدوشوروحال عارفانه وآسمانی را یا نه کار که دراشعار حافظ ومیلتون موج دارداز شعراوزودوده است.
واز همین رو شعر خیام از ساده ترین اشعار ادبیات جهان به شمار می رود.
وهمین سادگی آمیخته باانسجام واستحکام شعراو موجب شده که ترانه هایش در
سراسرگیتی در نزد هر قوم وملت مورد پسند واقع شود شعر خیام بر خلاف شعر حافظ ومیلتون رنگ مذهبی نداردوتوانسته پیام فلسفی خودرابه عالم ابلاغ کند.
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست
بشکستنش آن روانمی دارد مست
چندین سروپای نازنین وکف دست
از بهر چه پیوست وز بهر چه شکست
شعر خیام لحنی یاس آمیز دارد در شعر او غمی نهفته است لیکن غمی عاشقانه وشاعرانه بل دردی عمیق .دردی که بیانش به یک نجوا می ماند تا به یک ناله رباعی خیام دو بیتی باباطاهر نیست . دردخیام دردی عقلانی وفلسفی است . دردفرزانهای است فیلسوف دردی آمیخته به یاس.چراکه پرسش های او بی پاسخ می ماند. هر رباعی او یک سوال ابدی وازلی است انسان می تواند سوال را نفی کند.
اما همیشه در پاسخ دادن به آن می ماند.
برحجم کتاب کوچک خیام به مرورزمان افزوده می شود.وبه قول هرندی که شراب نوشیده واز سرمستی رباعیی سروده که مفهوم مغایر با معتقدات عامه داشته آن رااز ترس تکفیر به خیام نسبت داده است.ازهمین رو تعداد 66یا 72 رباعی اصیل خیام رفته رفته سرازهزاروصدواندی رباعی درآورده است وبه نظر می رسد که براین تعداد در آتیه افزوده خواهد شد.از آنجا که خیام شاعر مادی است فکر اودر محورنیستی با تفکر وفلسفه ا لهیون کاملا مغایر است. مثلا افلاطون که بزرگترین نماینده ومعرف این مکتب است درقلمرو عقول و مثل عروج میکند.وازاین رو جسم به مثابه زندان وقفس روح است.هرچه زودتراین قفس بشکند روح زودتر ازآن میرهد. اما این مسئله به این شکل برای خیام مطرح نیست.چرا که اواصلا به روح اعتقاد ندارد پس فقط میماند جسم واستحاله ذرات مادی.