دانش سه گونه است: کتابی گویا و سنّتی دیرینه و«نمی دانم»[=اقراربه نادانی] . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
دانستنیهای ایران زمین
کوروش بزرگ
پنج شنبه 87 آبان 9 , ساعت 2:37 عصر  

کوروش بزرگ

کوروش بزرگ (529-576 پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی ، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر ، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است.

ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

دوره جوانی

تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها می‌رسد که برای چند نسل بر انشان (شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینه استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده‌است. بنیانگذار سلسله هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود700 می‌زیسته‌است. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود. تاریخ نویسان باستانی از قبیل هردوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغهاپرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد. مانداناپس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده? دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه ددان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظرهمسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست.» آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند. چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود. آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده‌است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت می‌خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شده‌اند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود. کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.

دوره قدرت

بعد از آنکه کوروش شاه آنشان شد در اندیشه حمله به مادافتاد.دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد.هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو(آژی دهاک)شورانید و موفق شد، کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.با شکست کشور ماد به‌وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی 35 سالها یشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در 546 پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل ایرماق امروزی در کشورترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر می‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه رفتار کوروش پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.

پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان(هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریاوسیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق، تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید » پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش‌بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.

بابل بدون مدافعه در 22 مهرماه سال 539 ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (538ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان‌شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر(نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است علاوه بر این به همین دلیل دولت اسرائیل از کوروش قدردانی کرده و یادش را گرامی داشته‌است.

فرزندان

پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن 15 ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌های آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش بزرگ ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد. آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشایارشا شد.

آخرین نبرد

کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ایرانی‌تبار سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می‌پرداختند (و بنابرروایتی ملکه‌شان به نام تهم رییش، از ازدواج با کوروش امتناع ورزیده بود), به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور می‌کردند. (کوروش در استوانه حقوق بشر می‌گوید: هر قومی که نخواهد من پادشاهشان باشم من مبادرت به جنگ با آنها نمیکنم.)این به معنی دمکراسی و حق انتخاب هست. پس نمی‌توان دلیل جنگ کوروش با سکا‌ها را نوعی دلیل شخصی بین ملکه و کوروش دید چون این مخالف دمکراسی کوروش هست. و اما جنگ با سکا به دلیل تعرض سکاها به ایران و غارت مال مردم بود.}. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، تهم‌رییش ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می‌افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرد. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی‌رسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود. تهم‌رییش سر بریده کوروش را در ظرفی پر از خون قرار داد و چنین گفت: «تو که با عمری خونخواری سیر نشده‌ای حالا آنقدر خون بنوش تا سیراب شوی» پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب «کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید» نوشته دکتر فریدون بدره‌ای و از انتشارات امیر کبیر کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیده‌است. منابع تاریخی معتبر در کتاب یادشده معرفی شده‌است.

منشور حقوق بشر کوروش

استوانه کوروش بزرگ، یک استوانه سفالین پخته شده، به تاریخ 1878 میلادی در پی کاوش در محوطه باستانی بابل کشف شد. در آن کوروش بزرگ رفتار خود با اهالی بابِل را پس از پیروزی بر ایشان توسط ایرانیان شرح داده‌است.

این سند به عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» شناخته شده، و به سال 1971 میلادی، سازمان ملل آنرا به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد. نمونه بدلی این استوانه در مقر اصلی سازمان ملل در شهر نیویورک نگهداری می‌شود.

ذوالقرنین

درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده‌است.

کوروش سردودمان هخامنشی ، داریوش بزرگ ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین  واقعی درباره آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن ، تورات ، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین می‌دانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.
نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
جشن مهرگان
پنج شنبه 87 مهر 11 , ساعت 2:8 عصر  

     تصویر:Swastika1.png  تصویر:Swastika iran.jpg

(سنگ‌‌نگاره میترا )                      ( صلیب شکسته یا سواستیکا یا گردانه مهر)        (گردنبد مهر کشف شده در گیلان)

   صلیب شکسته یا سواستیکا یا گردانه مهر : مهر یک چلیپا با شاخه‌های 90 درجه به سمت راست یا چپ است. که معمولاً با جهت افقی یا گوشه‌هایی با زاویه 45 درجه می‌‌باشددر شکل هندی نقطه‌هایی در هر ربع آن قرار می‌‌دهند. واژه سواستیکا swastika از سانسکریت می باشد و آمیزه ای از سو = خوب و خوش + استی =هستی و استی، می باشد؛ یعنی، خوش بختی و نشان خوشبختی. در ایران باستان چنین نشانه ای را "گردونه مهر" می گفته اند. سواستیکا در تمام هنرها و طراحی‌های تاریخ بشری پدیدار می‌‌باشد، نشان بسیاری از چیزها، همچون خوش اقبالی ، خورشید ، برهما یا هندوها بود. در روزگار باستان، صلیب شکسته در میان سومریها ، سلتها و یونانیها بکار میرفته در غرب، سواستیکا عموماً با نام صلیب شکسته و به عنوان نماد نازیسم شناخته می‌شود (به خاطر آنکه به عنوان نشان حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان به‌کار می‌رفت). پس از جنگ جهانی دوم ، این نماد چهره مشهوری در غرب پیدا کرده‌است. خاستگاه نشان سواستیکا جزئی از میراث فرهنگی اقوام آریایی است که از هزاران سال پیش به کار می‌‌رفته است. نشانه هایی از آن در تروی و ایران پیدا شده است.نمونه ای از آن گردن بندی بسیار زیبا می باشد که در شمال ایران یافت شده است. در آیین مهر این نشان را گردونه مهر می نامند برخی می پندارند چهار پره آن آمیزش چهار عنصر اصلی آّب ، باد ، خاک ، آتش را می رساند. برخی دیگر آن را ساده شده شکل خورشید و درخشش پرتو های آن می دانند.

خاستگاه باور میترا :  سرچشمه باور به «میترا/ مهر» و «گردونه مهر» در میان ایرانیان و هندوان باستان و سرایندگان مهر یشتِ اوسـتا و سـرودهای ریگ‌ودا، عبارت بوده است از ستاره قطبی و دو صورت فلکیِ پیرا قطبی «خرس بزرگ» و «خرس کوچک» (دبّ اکبر و دبّ اصغر). این صورت‌های فلکی در متن‌های پهلوی و ادبیات فارسی با نام «هفتورنگ مِـهین و کِـهین» (بزرگ و کوچک) نیز نامبردار شده است در حدود 4800 سال پیش، ستاره «ذَیـخ/ ثُـعبان» قطب آسمانیِ زمین بوده و مانند ستاره قطبیِ امروزی در جای خود ثابت و بی‌حرکت ایستاده و در همه شب‌های سال دیده می‌شده و هیچگاه طلوع و غروب نمی‌کرده است. این ستاره در میانه دو صورت فلکیِ پیرا قطبیِ «خرس بزرگ» و «خرس کوچک» واقع شده است و این دو صورت فلکی در هر شبانروز یک بار به دور آن می‌گردیده‌اند. این گردش، همراه با گردش صورت فلکی «ثُـعبان»، نگاره باستانی «چلیپا» یا صلیب شکسته را در آسمان رسم می‌کرده‌اند که به گمان نگارنده، همان «گردونه مهر» است. به همین دلیل که مهر، نقطه ثقل آسمان و ستارگان بوده است و از دید ناظر زمینی، همه ستارگان و صورت‌های فلکی بر گرد او می‌چرخیده‌اند؛ مهر را سامان‌دهنده هستی و برقرارکننده و پاسبانِ قانون و هنجار کیهانی و نظام حاکم بر نظم جهان، و بعدها او را ایزد روشنایی و راستی و پیمان و حتی محبت دانستند: «باشد که ما از محبت مقدس او برخوردار شویم و از مهربانیِ محبت‌آمیز و فراوان او بهره‌مند باشیم.»

حلقه مهر:  اما پس از 4800 سال پیش و هنگامی که ستاره «ذَیخ/ ثُـعبان» از قطب آسمانی فاصله می‌گیرد؛ این فاصله منجر به گردش این ستاره به دور نقطه قطب آسمانی و ترسیم دایره یا حلقه کوچکی در آسمان می‌شود که به گمان نگارنده، سرچشمه پیدایش باوری به نام «حلقه مهر» یا «حلقه پیمان» است که هنوز هم به شکل حلقه پیمانِ ازدواج در میان مردمان روایی دارد جالب است که واژه «ماندالا» در ریگ‌ودا و دیگر متن‌های سانسکریت هندوان (که بخشی از آن در بالا گفته آمد) به معنای «حلقه/ دایره/ گوی» است.

  مهر یا میترا در اوستا : مهر یا میترا (در اوستا و پارسی باستان «میـثْـرَه»، در سانسکریت «میـتْـرَه»)، ایزد نام‌آورِ روشنایی، پیمان، دوستی و محبت، و ایزد بزرگ دین و آیین مهری است. بخش مهم و بزرگی از اوستا به نام «مهر یَـشت» در بزرگداشت و ستایش این ایزد بزرگ و کهن ایرانی سروده شده است. مهر یشت، دهمین یشت اوستا و از لحاظ مضمون همراه با فروردین یشت، کهن‌ترین بخش آن بشمار می‌رود. مهر یشت از نگاه اشاره‌های نجومی و باورهای کیهانی از مهم‌ترین و ناب‌ترین بخش‌های اوستا است و کهن‌ترین سند در باره آگاهی ایرانیان از کروی بودن کره زمین از بند 95 همین یشت فرا دست آمده است. از مهر یشت تا به امروز 69 بند کهن و 77 بند افزوده در عصر ساسانی، بازمانده است. مهر یشت در متن اصلی به نظم سروده شده و از کهن‌ترین شعرهای بدست آمده ایرانی دانسته می‌شود. این یشت دلکش، سرشار از نیروی شاعرانه و سرچشمه سرودهای ایرانی در وصف دو ویژگی ارزشمند و اصیل ایرانیان یعنی راستی و پهلوانی دانسته می‌شود: «می‌ستاییم مهرِ دارنده دشت‌های پهناور را؛ او که آگاه به گفتار راستین است، آن انجمن‌آرایی که دارای هزار گوش است، آن خوش‌اندامی که دارای هزار چشم است، آن بلندبالای برومندی که در فرازنای آسمان ایستاده و نگاهبانی نیرومند و بخواب نرونده است...» با اینکه در گردونه مهر، هزاران جنگ‌افزار جای دارد؛ اما اینها همه برای مبارزه با دشمنان راستی و پیمان‌شکنان بکار گرفته می‌شود و در رویارویی با مردمان او مهربان‌ترین است: «… او که به همه سرزمین‌های ایرانی، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می‌بخشد.» نام «میثْـرَه» یک بار هم در «گاتها»‌ی زرتشت آمده که در آنجا به معنای «خویشکاری دینی» بکار رفته است. به اعتقاد فردیناند یوستی در «نام‌نامه ایرانی»، «میثْـرَه» در اصل به معنای «روشناییِ همیشگی» است و این معنا با روشناییِ همیشگیِ ستاره قطبی ارتباطی کامل دارد. اما بعدها و بر اثر جابجایی ستاره قطبی، مفهوم «روشنایی همیشگی» به خورشید و پرتوهای آن داده شد و در ادبیات فارسی «مهر» نام دیگری برای خورشید دانسته شد. در بند 113 مهریشت، میترا و اهورا با یکدیگر ادغام شده و به گونه «میترا اهورا» آمده است.

نگاره های میترا :  در نگاره‌های باستانی، نقش میترا/ مهر را معمولاً به شکل مردی که پرتوهای نورانی بر گرد سرش دیده می‌شود، نشان می‌داده‌اند. این سنت نگارگری در عصر ساسانی، به گونه افزودن پرتو یا هاله‌ای نورانی بر گرد سرِ پادشاهان و پس از آن بر سر پیامبران و شخصیت‌های دینی ادامه پیدا کرد. همچنین نگاره معروف گاوکشی میترا، تنها در کشورهای اروپایی دیده شده و نمونه‌ای از آن در ایران به دست نیامده است. این نگاره‌ها در اصل از باورهای کیهانی ایرانیان و از صورت‌های فلکی گاو، کژدم و سگ اقتباس شده است.

 گسترش آیین میترا در اروپا :  پرستش مهر در نخستین سده پیش از میلاد و در دوره پادشاهیِ اشکانیان و به ویژه در زمان تیرداد یکم، پادشاه اشکانیِ ارمنستان، به غربِ آسیای کوچک (آناتولی) و روم راه یافت. این آیین که نه با جنگ و ستیز، بلکه با کوشش‌های فرهنگی در آن سرزمین‌ها روایی پیدا کرده بود؛ توسط لژیون‌های رومیانی که با فرهنگ ایرانی آشنا شده بودند، در سرتاسر سرزمین‌های غربی و اروپا منتشر شد و بعدها آیین‌ها و مراسم آن در دین تازه مسیحیت نفوذ پیدا کرد هر چند واژه «میترائیسم» برگردان «آیین میترا/ مهر» است و در واژ‌ه‌نامه‌ها و فرهنگ‌نامه‌ها این دو را به یکدیگر ارجاع می‌دهند؛ اما کیش «میترائیسم» گونه اروپایی ‌شده و تغییر یافته «آیین میترا/ مهر» بشمار می‌رود که علیرغم شباهت‌های فراوان، تفاوت‌های بی‌شماری نیز با یکدیگر دارا هستند. از همین روی نمی‌توان این دو را مترادف کامل یکدیگر در نظر گرفت و ترجمه «میترائیسم» به «آیین/ کیش مهری» یا «مهرپرستی» درست به نظر نمی‌رسد. برای نمونه رواج «گاوکُشی/ تاورکتونی» در میترائیسم غربی و نگاره‌های موجودِ آن، هیچ ارتباطی با آیین مهر ایرانی ندارد. این مراسم همچنان به گونه نمایشی تفریحی و ورزشی در برخی از نقاط اروپا و از جمله در اسپانیا برگزار می‌شود. در این مراسم، در میان شادی و هلهله هزاران تماشاگر، گاوهای نگون‌بختی را با فرو کردن ده‌ها نیزه بر بدنش، زجرکش می‌کنند. بسیاری از آیین‌ها و باورهای دین مسیحیت و از جمله بنیاد نظام گاهشماری میلادی آن، ریشه در آیین‌های مهری دارد که در فرصت دیگری به آنها پرداخته خواهد شد.

جشن مهرگان : جشن مهرگان یکی از کهن‌ترین جشن‌ها و گردهمایی‌های ایرانیان و هندوان است که در ستایش و نیایش مهر یا میترا برگزار می‌شود. جشن مهرگان قدمتی به اندازه ایزد منسوب به خود دارد. تا آنجا که منابع مکتوبِ موجود نشان می‌دهد، دیرینگیِ این جشن دستکم تا دوران فریدون باز می‌گردد. شاهنامه فردوسی به صراحت به این جشن کهن و پیدایش آن در عصر فریدون اشاره کرده است:

به روز خجسته سرِ مهر ماه
به سر بر نهاد آن کـیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره بخردی
دل از داوری‌ها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام
میِ روشن و چهره ی شاه نو
جهان نو ز داد از سرِ ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن‌آسانی و خوردن آیین اوست
اگر یادگارست ازو ماه و مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
 

همانگونه که در گزارش فردوسی دیده می‌شود، زمان برگزاری جشن مهرگان در آغاز ماه مهر و فصل پاییز بوده است و این شیوه دستکم تا پایان دوره هخامنشی و احتمالاً تا اواخر دوره اشکانی نیز دوام داشته است. اما از این زمان و شاید در دوره ساسانی، جشن مهرگان به مهر روز از مهر ماه یا شانزدهم ماه مهر منتقل می‌شود.

منسوب دانستن جشن مهرگان به نخستین روز ماه مهر در آثار دیگر ادبیات فارسی نیز دیده شده است. برای نمونه این بیت از ناصرخسرو که هر دو جشن نوروز و مهرگان را به هنگام اعتدالین می‌داند:

نـوروز بـه از مـهـرگـان، گـرچـه

هـــر دو زمـــانــنــد، اعــتــدالــــی

دلیل برگزاری جشن مهرگان در آغاز مهرماه و اصولاً نامگذاری نخستین ماه فصل پاییز به نام مهر، در این است که در دوره‌‌هایی از دوران باستان و از جمله در عصر هخامنشی، آغاز پاییز، آغاز سال نو بوده است و از همین روی نخستین ماه سال را به نام مهر منسوب کرده‌اند. تثبیتِ آغاز سال نو در هنگام اعتدال پاییزی با نظام زندگیِ مبتنی بر کشاورزیِ ایرانیان بستگیِ کامل دارد. می‌دانیم که سال زراعی از اول پاییز آغاز و در پایان تابستان دیگر خاتمه می‌پذیرد. قاعده‌ای که هنوز هم در میان کشاورزان متداول است و در بسیاری از نواحی ایران جشن‌های فراوان و گوناگونی به مناسبت فرارسیدن مهرگان و پایان فصل زراعی برگزار می‌شود. در این جشن‌ها گاه ترانه‌هایی نیز خوانده می‌شود که در آنها به مهر و مهرگان اشاره می‌رود. شاید بتوان شیوه سال تحصیلیِ امروزی را باقی‌مانده گاهشماری کهن میترایی/ مهری دانست. امروزه نیز سنت کهن آغاز سال نو از ابتدای پاییز با نام «سالِ وَرز» در تقویم محلی کردان مُـکریِ مهاباد و طایفه‌های کردان شُکری باقی مانده است. همچنین در تقویم محلی پامیر در تاجیکستان (به ویژه در دو ناحیه «وَنج» و «خوف») از نخستین روز پاییز با نام «نوروز پاییزی/ نوروز تیرَماه» یاد می‌کنند. در ادبیات فارسی (از جمله شاهنامه فردوسی) و امروزه در میان مردمان آسیای میانه و شمال افغانستان، فصل پاییز را «تیرَماه» می‌نامند.

گاهشماری هخامنشی نیز مبتنی بر آغاز سال از ابتدای پاییز بوده است، همانگونه که در کتاب «رصدخانه نقش‌رستم» گفته شد؛ سازوکار ویژه‌ای برای تشخیص هفته به هفته و سپس روز به روزِ آغاز سال نو هخامنشی در تقویم آفتابی نقش‌رستم (کعبه زرتشت) طراحی و تعبیه شده است.

جشن هخامنشی میتراکانا : شواهد موجود نشان می‌دهد که جشن مهرگان در عصر هخامنشی در آغاز سال نو، یعنی در نخستین روز از ماه مهر برگزار می‌شده است. در گزارش‌های مورخان یونانی و رومی از این جشن با نام «میثْـرَکَـنَـه/ میتراکانا» یاد شده است. نام ماه مهر در کتیبه میخیِ داریوش در بیستون به گونه «باگَـیادَئیش» (= باگَـیادی/ بَـغَـیادی) به معنای احتمالی «یاد خدا» آمده است. کتسیاس، پزشک اردشیر دوم پادشاه هخامنشی، نقل کرده است که در این جشن ایرانیان با پوشیدن ردای ارغوانی رنگ و همراه با دسته‌های نوازندگان و خنیاگران به رقص‌های دسته‌جمعی و پایکوبی و نوشیدن می‌پرداخته‌اند. به گمان نگارنده نقش گل‌های دایره‌ای شکل با دوازده و هشت گلبرگ در تخت‌جمشید، می‌تواند نشانه‌ای از مهر باشد. چرا که در پیرامون ستاره قطبی (چه ستاره قطبی امروزی و چه باستانی) دوازده صورت فلکیِ تشکیل دهنده برج‌های دوازده‌گانه، و نیز هشت صورت فلکیِ پیرا قطبی، در گردشی همیشگی‌اند. فیثاغورث در سفرنامه منسوب به او، شرح می‌دهد که پرستندگانِ ستاره‌ای درخشان که آنرا میترا می‌نامیدند، در غاری تاریک که چشمه آبی در آنجا جریان داشت و نقش صورت‌های فلکی بر آنجا نصب شده بود، حاضر می‌شدند و پس از انجام مراسم گوناگون (که نقل نکرده)، نانی می‌خوردند و جامی می‌آشامیدند. آنگونه که از گفتار ثعالبی در «غُرَر اخبار ملوک فُرس و سیرِهم» دریافته می‌شود، گمان می‌رود که در زمان اشکانیان نیز جشن مهرگان با ویژگی‌های عصر هخامنشی برگزار می‌شده است.

زمان جشن مهرگان : همانگونه که گفته شد، زمان برگزاری جشن مهرگان در دوره هخامنشی و به احتمالی قدیم‌تر از آن، در نخستین روز ماه مهر بوده و اکنون حدود دو هزار سال است که این جشن به شانزدهمین روز این ماه یا مهرروز از مهرماه در گاهشماری ایرانی منسوب است. اما این زمان در میان اقوام گوناگونی که از تقویم‌های محلی نیز بهره می‌برند، متفاوت است. برای نمونه زمان این جشن در گاهشماری طبری/ تبری و نیز در گاهشماری سنتی یزدگردی زرتشتیان، فعلاً برابر با حدود نیمه بهمن‌ماه، و در گاهشماری دیلمی برابر با سی‌ام بهمن‌ماه است. همه این شیوه‌ها برگرفته از گاهشماری‌های کهن و گوناگون ایرانی است که پاسداشت آنها در کنار گاهشماری ملی ایرانی، لازم و شایسته است. اما برخی دیگر از زرتشتیان، با شیوه‌ای نوساخته به نام (سالنمای دینی زرتشتیان)که در سالیان اخیر و با تغییراتی در گاهشماری ایرانی ساخته شده، این هنگام را معین می‌کنند که مصادف با دهم مهرماه (آبان روز) از گاهشماری ایرانی می‌شود. چنین شیوه‌هایی که امروزه رایج شده و بعضی کسان به میل شخصی، یک تقویم یا مبدأ سالشماری می‌سازند و نام‌های میهنی بر آن می‌گذارند، دستکاری آشکاری در نظام دقیق و قاعده‌مند گاهشماری ایرانی و تاریخ و فرهنگ ملی دانسته می‌شود. در متون ایرانی از مهرگان دیگری به نام مهرگان بزرگ در بیست و یکمین روز مهرماه نام برده شده است که احتمالاً تاثیر تقویم خوارزمی باستان بوده است. از آنجا که در تقویم خوارزمی، آغاز سال نو از ششم فروردین‌ماه محاسبه می‌شده است؛ زمان برگزاری همه مراسم سال، پنج روز دیرتر بوده و در نتیجه جشن مهرگان بجای شانزدهم مهر در بیست و یکم مهر (رام روز) برگزار می‌شده است.

موسیقی مهرگانی : از آنجا که در «برهان قاطع» نام مهرگان برای یکی از مقام‌ها و لحن‌های موسیقی سنتی ایران آمده است؛ و همچنین در میان دوازده مقام نامبرده شده در کتاب «موسیقی کبیرِ» ابونصر فارابی نیز مقام یازدهم با نام مهرگان ثبت شده است؛ و نیز نظامی گنجوی در منظومه «خسرو و شیرین» نام بیست و یکمین لحن از سی لحن نامبردار شده را «مهرگانی» نوشته است؛ گمان می‌رود که در دوران گذشته در جشن مهرگان موسیقی ویژه‌ای اجرا می‌شده است که ما از جزئیات آن بی‌اطلاعیم.

نام مهر و مهرگان در کاربردهای دیگر : در باره گستردگی مراسم مربوط به مهر و جشن مهرگان، بیش از این نیز نشانه‌هایی در دست است که به سبب اختصار این گفتار فرصت پرداختن به همه آنها در اینجا نیست. اما شاید ذکر دو نکته دیگر مفید باشد. یکی اینکه امروزه نیز زرتشتیان، آتشکده‌های خود را با نام «درِ مهر» می‌شناسند و دیگر اینکه در بسیاری از کشورهای عرب‌زبان،از جشن‌ها و فستیوال‌ها با نام عمومی «مهرجان» و «مهرجانات» نام می‌برند.

آیین های جشن مهرگان : در مجموع و بطور خلاصه، جشن مهرگان، جشن نیایش به پیشگاه «مهر ایزد» ایزد روشنایی و پیمان و درستی و محبت، ایزد بزرگ و کهن ایرانیان و همه مردمانِ سرزمین‌هایی از هند تا اروپا، به هنگام اعتدال پاییزی در نخستین روز مهرماه و در حدود دو هزار سال اخیر در مهر روز از مهرماه، برابر با شانزدهم مهرماهِ گاهشماری ایرانی (هجری خورشیدی فعلی) برگزار می‌شود. آنگونه که از مجموع منابع موجود، همچون نگاره‌ها و متون باستانی و نوشته‌های مورخان و دانشمندان قدیم ایرانی و غیر ایرانی (مانند فردوسی، بیرونی، ثعالبی، جهانگیری، اسدیِ توسی، هرودوت، کتسیاس، فیثاغورث، . . .) و نیز آثار شاعران و ادیبان (مانند حافظ، رودکی، فرخی، منوچهری، سعدسلمان، . . .) دریافته می‌شود؛ مردمان در این روز تا حد امکان با جامه‌های ارغوانی (یا دستکم با آرایه‌های ارغوانی) بر گرد هم می‌آمده‌اند؛ در حالی که هر یک، چند «نبشته شادباش» یا به قول امروزی‌، کارت تبریک برای هدیه به همراه داشته‌اند. این شادباش‌ها را معمولاً با بویی خوش همراه می‌ساخته و در لفافه‌ای زیبا می‌پیچیده‌اند. در میان خوان یا سفره مهرگانی که از پارچه‌ای ارغوانی رنگ تشکیل شده بود؛ گل «همیشه شکفته» می‌نهادند و پیرامون آنرا با گل‌های دیگر آذین می‌کردند. امروزه نمی‌دانیم که آیا گل همیشه شکفته، نام گلی بخصوص بوده است یا نام عمومیِ گل‌هایی که برای مدت طولانی و گاه تا چندین ماه شکوفا می‌مانند. در پیرامون این گل‌ها، چند شاخه درخت گز، هوم یا مورد نیز می‌نهادند و گونه‌هایی از میوه‌های پاییزی که ترجیحاً به رنگ سرخ باشد به این سفره اضافه می‌شد. میوه‌هایی مانند: سنجد، انگور، انار، سیب، به، ترنج (بالنگ)، انجیر، بادام، پسته، فندق، گردو، کُـنار، زالزالک، ازگیل، خرما، خرمالو و چندی از بوداده‌ها همچون تخمه و نخودچی.دیگر خوراکی‌های خوان مهرگانی عبارت بود از آشامیدنی و نانی مخصوص. نوشیدنی از عصاره گیاه <هئومه/ هوم> که با آب یا شیر رقیق شده بود، فراهم می‌شد و همه باشندگان جشن، به نشانه پیمان از آن می‌نوشیدند. نانِ مخصوص مهرگان از آمیختن آرد هفت نوع غله گوناگون تهیه می‌گردید. غله‌ها و حبوباتی مانند گندم، جو، برنج، نخود، عدس، ماش و ارزن. دیگر لازمه‌های سفره مهرگان عبارت بود از: جام آتش یا نوکچه (شمع)، شکر، شیرینی، خوردنی‌های محلی و بوی‌های خوش مانند گلاب. آنان پس از خوردن نان و نوشیدنی، به موسیقی و پایکوبی‌های گروهی می‌پرداخته‌اند. سرودهایی از مهریشت را با آواز می‌خوانده و اَرْغُـشت می‌رفته‌اند (می‌رقصیده‌اند). شعله‌های آتشدانی برافروخته پذیرای خوشبویی‌ها (مانند اسپند و زعفران و عنبر) می‌شد و نیز گیاهانی چون هوم که موجب خروشان شدن آتش می‌شوند. از آنجا که نشانه‌های بسیاری، همچون تندیس‌ها، کتیبه‌ها و سنگ‌نگاره‌ها (از جمله نگاره‌های میترا در نمرود داغ و کوماژن)، از رواج آیین مهر در آسیای کوچک (آناتولی) حکایت می‌کند؛ بعید نیست که «سماع»‌های عارفانه پیروان طریقه «مولویه» در شهر قونیه امروزی، ادامه دیگرگون شده همان ارغشت‌های میترایی باشد. در پایان مراسم، شعله‌های فروزان آتش، نظاره‌گر دستانی بود که بطور دسته‌جمعی و برای تجدید پایبندی خود بر پیمان‌های گذشته، در هم فشرده می‌شدند.

 


نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
رفتار فاتحان تازی- ایرانیان حساب عربان را از اسلام جدا کردند
سه شنبه 87 مهر 9 , ساعت 3:3 عصر  

رفتار فاتحان‌تازی‌- ایرانیان‌حساب‌عربان‌را از اسلام‌جدا کردند (به روایت استاد زرین کوب)  
داستانهایی‌که‌در کتابها در این‌باب‌نقل‌کرده‌اند شگفت‌انگیز است‌و بسا که‌مایه‌ی‌حیرت‌و تأثّر می‌شود. نوشته‌اند که‌فاتحان‌سیستان‌، عبدالرّحمن‌بن‌سمره‌، سنّتی‌نهاد که‌«راسو و جژ را نباید کشت‌» اما گویا سوسمارخواران‌گرسنه‌چشم‌از خوردن‌راسو و جژ نیز نمی‌توانستند خودداری‌کنند. در فتح‌مدائن‌نیز عربان‌نمونه‌هایی‌از سادگی‌و کودنی‌خویش‌، نشان‌دادند.
گویند شخصی‌پاره‌ای‌یاقوت‌یافت‌در غایت‌جودت‌و نفاست‌و آن‌را نمی‌شناخت‌، دیگری‌به‌او رسید که‌قیمت‌او می‌دانست‌آن‌را از او به‌هزار درم‌بخرید. شخصی‌به‌حال‌او واقف‌گشت‌گفت‌آن‌یاقوت‌ارزان‌فروختی‌
او گفت‌اگر بدانستمی‌که‌بیش‌از هزار عددی‌هست‌دربهای‌آن‌طلبیدمی‌. دیگری‌را زر سرخ‌به‌دست‌آمد در میان‌لشکر ندا می‌کرد صفرا را به‌بیضاء که‌می‌خرد؟ و گمان‌او آن‌بود که‌نقره‌از زر بهتر است‌و همچنین‌جماعتی‌از ایشان‌انبانی‌پر از کافور یافتند پنداشتند که‌نمک‌است‌قدری‌در دیگ‌ریختند طعم‌تلخ‌شد و اثر نمک‌پدید نیامد خواستند که‌آن‌انبان‌را بریزند شخصی‌بدانست‌که‌آن‌کافور است‌و از ایشان‌آن‌را به‌کرباس‌پاره‌ای‌که‌دو درم‌ارزیدی‌بخرید.
اما وحشی‌طبعی‌و تندخویی‌فاتحان‌ وقتی‌بیشتر معلوم‌گشت‌که‌زمام‌قدرت‌را به‌دست‌گرفتند. ضمن‌فرمانروایی‌و کارگزاری‌در بلاد مفتوح‌بود که‌زبونی‌و ناتوانی‌و در عین‌حال‌بهانه‌جویی‌و درنده‌خویی‌عربان‌آشکار گشت‌. روایتهایی‌که‌در این‌باب‌در کتابها نقل‌کرده‌اند، طمع‌ورزی‌و تندخویی‌این‌فاتحان‌را در معامله‌با مغلوبان‌نشان‌می‌دهد. بسیاری‌از این‌داستانها شاید افسانه‌هایی‌بیش‌نباشد اما در هر حال‌رفتار مسخره‌آمیز و دیوانه‌وار قومی‌فاتح‌، اما عاری‌از تهذیب‌و تربیت‌را به‌خوبی‌بیان‌می‌کند. می‌نویسد: اعرابیی‌را بر ولایتی‌والی‌کردند جهودان‌را که‌در آن‌ناحیه‌بودند گرد آورد و از آنها درباره‌ی‌مسیح‌پرسید. گفتند او را کشتیم‌و به‌دار زدیم‌. گفت‌آیا خونبهای‌او را نیز پرداختید؟ گفتند نه‌. گفت‌به‌خدا سوگند که‌از اینجا بیرون‌نروید تا خونبهای‌او را بپردازید... ابوالعاج‌بر حوالی‌بصره‌والی‌بود مردی‌را از ترسایان‌نزد او آوردند پرسید نام‌تو چیست‌؟ مرد گفت‌«بنداد شهر بنداد» گفت‌سه‌نام‌داری‌و جزیه‌ی‌یک‌تن‌می‌پردازی‌؟ پس‌فرمان‌داد تا به‌زور جزیه‌ی‌سه‌تن‌از او بستاندند.
از این‌گونه‌داستانها در کتابهای‌قدیم‌نمونه‌هایی‌بسیار می‌توان‌یافت‌. از همه‌ی‌اینها به‌خوبی‌برمی‌آید که‌عرب‌برای‌اداره‌ی‌کشوری‌که‌گشوده‌بود تا چه‌اندازه‌عاجز بود...با این‌همه‌دیری‌برنیامد که‌مقاومتهای‌ محلّی‌نیز از میان‌رفت‌و عرب‌با همه‌ناتوانی‌و درماندگی‌که‌داشت‌بر اوضاع‌مسلّط‌گشت‌و از آن‌پس‌، محرابها و مناره‌ها، جای‌آتشکده‌ها و پرستشگاهها را گرفت‌. زبان‌پهلوی‌جای‌خود را به‌لغت‌تازی‌داد. گوشهایی‌که‌به‌شنیدن‌زمزمه‌های‌مغانه‌و سرودهای‌خسروانی‌انس‌گرفته‌بودند، بانگ‌تکبیر و طنین‌صدای‌مؤذّن‌را با حیرت‌و تأثّر تمام‌شنیدند. کسانی‌که‌مدّتها از ترانه‌هایی‌طرب‌انگیز باربد و نکیسا لذت‌برده‌بودند رفته‌رفته‌با بانگ‌حدّی‌و زنگ‌شتر مأنوس‌شدند. زندگی‌پرزرق‌و برق‌اما ساکن‌و آرام‌مردم‌، از غوغا و هیاهوی‌بسیار آکنده‌گشت‌. به‌جای‌باژ و برسم‌و کستی‌و هوم‌و زمزمه‌، نماز و غسل‌و روزه‌و زکوة‌و حج‌به‌عنوان‌شعائر دینی‌رواج‌یافت.‌
باری‌مردم‌ایران‌، جز آنان‌که‌به‌شدّت‌تحت‌تأثیر تعالیم‌اسلام‌واقع‌گشته‌ بودند نسبت‌به‌عربان‌با نظر کینه‌و نفرت‌می‌نگریستند اما در آن‌میان‌سپاهیان‌و جنگجویان‌، به‌این‌کینه‌، حس‌تحقیر و کوچک‌شماری‌را نیز افزوده‌بودند. این‌جماعت‌، عرب‌را پست‌ترین‌مردم‌می‌شمردند. عبارت‌ذیل‌که‌در کتابهای‌تازی‌از قول‌خسرو پرویز نقل‌شده‌است‌نمونه‌ی‌فکر اسواران‌و جنگجویان‌ایرانی‌درباره‌ی‌تازیان‌محسوب‌تواند شد؛ خسرو می‌گوید: «اعراب‌را نه‌در کار دین‌هیچ‌خصلت‌نیکو یافتم‌و نه‌در کار دنیا. آنها را نه‌صاحب‌عزم‌و تدبیر دیدم‌و نه‌اهل‌قوّت‌و قدرت‌. آن‌گاه‌گواه‌فرومایگی‌و پستی‌همّت‌آنان‌همین‌بس‌، که‌آنها با جانوران‌گزنده‌و مرغان‌آواره‌در جای‌و مقام‌برابرند، فرزندان‌خود را از راه‌بینوایی‌و نیازمندی‌می‌کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی‌و درماندگی‌می‌خورند از خوردنیها و پوشیدنیها و لذّتها و کامرانیهای‌این‌جهان‌یک‌سره‌بی‌بهره‌اند. بهترین‌خوراکی‌که‌منعمانشان‌می‌توانند به‌دست‌آورد، گوشت‌شتر است‌که‌بسیاری‌از درندگان‌آن‌را از بیم‌دچار شدن‌به‌بیماریها و به‌سبب‌ناگواری‌و سنگینی‌نمی‌خورند...» کسانی‌که‌درباره‌ی‌اعراب‌بدین‌گونه‌فکر می‌کردند طبعاً نمی‌توانستند زیر بار تسلّط‌آنها بروند. سلطه‌ی‌عرب‌برای‌آنان‌هیچ‌گونه‌قابل‌تحمّل‌نبود. خاصّه‌که‌استیلای‌عرب‌بدون‌غارت‌و انهدام‌و کشتار انجام‌نیافت.‌
در برابر سیل‌هجوم‌تازیان‌، شهرها و قلعه‌های‌بسیار ویران‌گشت‌. خاندانها و دودمانهای‌زیاد بر باد رفت‌. نعمتها و اموال‌توانگران‌را تاراج‌کردند و غنایم‌و انفال‌نام‌نهادند. دختران‌و زنان‌ایرانی‌را در بازار مدینه‌فروختند و سبایا و اسرا خواندند. از پیشه‌وران‌و برزگران‌که‌دین‌مسلمانی‌را نپذیرفتند باج‌و ساوگران‌به‌زور گرفتند و جزیه‌نام‌نهادند.
همه‌ی‌این‌کارها را نیز عربان‌در سایه‌ی‌شمشیر و تازیانه‌انجام‌می‌دادند. هرگز در برابر این‌کارها هیچ‌کس‌آشکارا یارای‌ اعتراض‌نداشت‌. حدّ و رجم‌و کشتار‌و سوزاندن‌، تنها پاسخی بود که‌عرب‌، بویژه در عهد امویان‌به‌هرگونه‌اعتراضی‌می‌داد.


نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
خداوند، سرزمین آریا را بهترین سرزمینها آفرید
سه شنبه 87 مهر 2 , ساعت 6:26 صبح  

خداوند، سرزمین‌آریا را بهترین‌سرزمینها آفرید
کهن‌ترین‌سند تاریخی‌در مورد مهاجرت‌و پیدایش‌اقوام‌آریایی‌، کتاب‌مقدس‌اوستاست‌که‌به‌شرح‌مندرج‌در آغاز کتاب‌حاضر، ‌پیش‌از میلاد به‌وسیله‌ی‌زرتشت‌پیامبر ایرانی‌و با الهام‌از اهورامزدا آورده‌شده‌است‌. بنا به‌روایت‌آغاز وندیداد اوستا، اهورا مزدا سرزمین‌آریاویج‌ (Arya Vej) را در بهترین‌مکانها آفرید. اما اهریمن‌بر ضد او قیام‌کرده‌سرمای‌سختی‌در آن‌سرزمین‌پدید آوردون‌به‌سبب‌سرمای‌شدیدوانبوهی‌جمعیت‌سکونت‌در آن‌دیار سخت‌و ناگوار بود، شهرهاومکانهای‌زیبای‌دیگری‌پدید آورد. به‌موجب‌مندرجات‌آن‌کتاب‌مقدس‌، در هفت‌کشور ایران‌شانزده‌ناحیه‌به‌وجود آمد:

1-آریاویج‌این‌ناحیه‌درسمت‌باختری‌دریای‌کاسپین واقع‌ومشتمل‌‌برقفقازیه‌وقسمت‌شمالی‌آذربایجان‌کنونی‌ایران‌ ناحیه‌ی‌مزبور از جانب‌خاور به‌دریای‌سیاه‌و کاسپین و از باختر به‌دریای‌سیاه‌می‌رسد و در ازای‌آن‌یک‌هزار و پانصد کیلومتر است‌.
-2
سغدیا سغدیان‌ (Sogdiana) - در کتابهای‌فارسی‌هر دو نام‌قید گردیده‌است‌. این‌واژه‌در اوستا به‌صورت‌ Sughda و همراه‌با کلمه‌ی‌گاوو (Gau) آمده‌است‌. دهارلز دانشمند فرانسوی‌« گاوو » راپایتخت‌سغدیان‌می‌داند. اما به‌عقیده‌ی‌دارمستز ، «گاوو» به‌زبان‌پهلوی‌یعنی‌دشت‌، و بنابراین‌از عبارت‌مورد اشاره‌ی‌اوستا، معنی‌« دشت‌سغد » مستفاد می‌شود که‌سراسر سبز و خرم‌و باغ‌و چراگاه‌و مزرعه‌بود. سغد در «دره‌ی‌زرافشان‌» و کاشکا دریا واقع‌شده‌وپایتخت‌آن‌درگذشته‌سمرقندبوده‌است‌که‌موّرخان‌آن‌را مارکاندا (Marcanda) نامیده‌اند. سمرقند در حمله‌ی‌مغول‌با خاک‌یکسان‌گشت‌و ساکنان‌آن‌همه‌به‌هلاکت‌رسیدند.
کاوشهای‌مهمی‌در خرابه‌های‌این‌شهر صورت‌گرفته‌و آثار گرانبهایی‌از آن‌به‌دست‌آمده‌است‌. مرکز شهر مزبور  « ارک‌» نام‌داشت‌و در سده‌ی‌چهارم‌پیش‌از میلاد تمدّن‌بزرگی‌در آن‌تشکیل‌یافته‌بود. همچنین‌درخرابه‌های‌پنچیکانت‌ (Pentchikent)اکتشافات‌بزرگی‌به‌عمل‌آمده‌است‌. شهر اخیر نیز که‌در دره‌ی‌زرافشان‌و در فاصله‌ی‌شصت‌و هشت‌کیلومتری‌سمرقند قرار گرفته‌بود، در سده‌ی‌هشتم‌میلادی‌در اثر هجوم‌اعراب‌ویران‌گردید. در مجاری‌آب‌این‌شهر تنبوشه‌های‌سفالین‌به‌کار رفته‌بوده‌است‌. از بناهای‌عمده‌ی‌پنچیکانت‌می‌توان‌دو معبد بزرگ‌را نام‌برد که‌یکی‌از آنها دارای‌تالار مربعی‌به‌مساحت‌هشت‌متر در هشت‌متر بوده‌و سقف‌آن‌برروی‌چهارستون‌قرار می‌گرفته‌است‌.معبدمزبوردرجانب‌شرقی‌بدون‌دیوارومنتهی‌به‌یک‌ایوان‌بوده‌ودرمقابل‌آن‌محوطه‌ای‌واقع‌شده‌بوده‌است‌. در و دیوارهای‌معبد دارای‌نقش‌و نگارهایی‌بوده‌که‌از لحاظ‌باستان‌شناسی‌جالب‌توجه‌و دقت‌است‌. در نقش‌یکی‌از دیوارها مردی‌روحانی‌به‌سوی‌محراب‌خم‌شده‌و چند نفر از جمله‌دو مرد دهقان‌در مراسم‌مذهبی‌حضور یافته‌اند. دیوار روبه‌رو تصویر چند شاهزاده‌ی‌سغدی‌را نشان‌می‌دهد. معبد دیگر در شمال‌شهر واقع‌شده‌و آن‌نیز دارای‌یک‌تالار بزرگ‌، چهارستون‌و یک‌دیوان‌است‌. یکی‌از نقوش‌دیوار این‌معبد صحنه‌ی‌سوگ‌سیاووش‌، نیمه‌خدای‌ایرانی‌، را نمایش‌می‌دهد.
یک‌دانشمند ایرانشناس‌شوروی‌در مورد سغد و پنچیکانت‌چنین‌می‌نویسد: میدان‌شهر پنچیکانت‌، شهرستان‌نام‌دارد. در بخش‌خاوری‌آن‌، بناها و کاخهای‌چندی‌کشف‌شده‌است‌. در تالار یکی‌از کاخها، صحنه‌های‌زیادی‌بر روی‌دیوار نقش‌گردیده‌است‌. در یکی‌از این‌صحنه‌ها، پادشاه‌بر تخت‌نشسته‌و چند شاهزاده‌ی‌سغدی‌و چند نفر دهقان‌در برابر وی‌ایستاده‌مشغول‌برگزاری‌مراسم‌جشنند. صحنه‌های‌دیگر نمایشگر گروهی‌است‌که‌به‌نواختن‌و رقص‌مشغولند.
از معابد سغدی‌و آثاری‌که‌از آنها کشف‌شده‌است‌چنین‌بر می‌آید که‌مذهب‌رایج‌در شهرهای‌سغد مزداپرستی‌بوده‌و سغدیان‌چهار آخشیج‌را مقدس‌می‌شمردند. آنها مردگان‌خود را در هوای‌آزاد و در دسترس‌لاشخواران‌قرار می‌دادند و پس‌از آنکه‌گوشت‌و گذشتگان‌توسط‌پرندگان‌خورده‌می‌شد، استخوآنهارا جمع‌آوری‌کرده‌در محفظه‌ی‌به‌نام‌استودان‌ (Stodan) « مخفف‌استخواندان‌» قرار می‌دادند و محفظه‌ی‌مزبور را در اتاق‌یا زیرزمین‌نگاه‌می‌داشتند.
-3
بلخ‌یا باختر - بلخ‌در اوستا به‌صورت‌باختی‌ (Bakhti) و در پارسی‌به‌شکل‌باختری‌آمده‌است‌. در اوستا برای‌این‌شهر دو صفت‌ذکر شده‌است‌: «من‌اهورامزداچهارمین‌کشوری‌که‌آفریدم‌بلخ‌زیباباپرچمهای‌برافراشته‌است‌. « دهالز » می‌گوید: نام‌بلخ‌در اوستا « باختی‌» قید شده‌است‌و بعداً به‌بلخ‌تبدیل‌یافته‌است‌. این‌شهر در خراسان‌کنونی‌واقع‌و مرکز مردم‌باختر بوده‌است‌. «بنا به‌گفته‌ی‌دارمستتر ، لفظ‌باختی‌و صفت‌زیبا مندرج‌در اوستا، در کتاب‌مسعودی‌به‌« بلخ‌الحسنا » ترجمه‌شده‌است‌. اکثر دانشمندان‌اوستاشناس‌محل‌بلخ‌را به‌طور مبهم‌در شمال‌خراسان‌می‌پندارند، در صورتی‌که‌خرابه‌های‌شهر مزبور در شمال‌افغانستان‌، نزدیک‌قصبه‌ای‌به‌همین‌نام‌، و در سر جاده‌ای‌واقع‌شده‌است‌که‌از کابل‌به‌بخارا می‌رود و تا رود آمودریا پنجاه‌کیلومتر فاصله‌دارد.
شهر بلخ‌مرکز سرزمین‌بلخ‌و پایتخت‌پادشاهان‌کیانی‌بوده‌است‌. این‌نام‌به‌یونانی‌باکتریان‌ (Bactrian) خوانده‌شده‌و اسم‌قدیمی‌تر آن‌رازیاسپ‌است‌. بنابر مندرجات‌کتاب‌قاموس‌الاعلام‌، شهربلخ‌دردوران‌پادشاهی‌کی‌گشتاسب‌کیانی‌از شهرت‌بیشتری‌برخوردار بوده‌است‌. این‌شهر محل‌ظهور زرتشت‌و مرکز تبلیغات‌وی‌بود. بلخ‌از جوم‌مغولان‌گزند فراوان‌دید: در 617 به‌وسیله‌ی‌چنگیز و در 771 توسط‌تیمورلنگ‌با خاک‌یکسان‌گردید. باین‌ترتیب‌چنانچه‌بخش‌جنوبی‌سرزمین‌بلخ‌قدیم‌در شمال‌افغانستان‌و خراسان‌واقع‌شده‌باشد، قسمت‌شمالی‌آن‌در خاک‌جمهوری‌تاجیکستان‌امتداد دارد. مون‌گیت‌براساس‌کاوشهایی‌که‌توسط‌کاوشگران‌و باستان‌شناسان‌شوروی‌سابق‌در قسمت‌شمالی‌شهر موصوف‌صورت‌گرفته‌، چنین‌اظهارنظر می‌کند: «بلخ‌در بستر آمودریا واقع‌شده‌است‌و ساکنان‌آن‌نیاکان‌مردم‌امروزی‌تاجیک‌به‌شمار می‌روند. شهر مزبور یکی‌از امپراتوریهای‌دوران‌کهن‌آسیای‌مرکزی‌است‌. بخش‌اعظم‌سرزمین‌قدیم‌بلخ‌در تاجیکستان‌و ازبکستان‌شوروی‌و شمال‌افغانستان‌قرار گرفته‌است‌. در سال‌هیئت‌حفاری‌سغد و تاجیک‌در بخش‌کیقباد شاه‌، نزدیک‌قصبه‌ی‌کالای‌میر (Kalai Mir) کاوشهایی‌را آغاز نهادند. در اثر عملیات‌مزبور، ساختمانهایی‌مربوط‌به‌سده‌ی‌چهارم‌پیش‌از میلاد پدیدار شد که‌دارای‌حصاری‌بلند بود. از مطالعه‌ی‌وضع‌گورهاودفن‌مردگان‌چنین‌برمی‌آیدکه‌تاجیکهای‌دوران‌کهن‌از ساکنان‌بومی‌بلخ‌بوده‌در مدت‌چند هزارسال‌مشخصات‌خود را حفظ‌کرده‌اند. از حفریات‌بلخ‌چنین‌معلوم‌می‌شود که‌گرچه‌حمله‌ی‌اسکندر ذوالقرنین‌بدان‌سرزمین‌با کشتار ویرانی‌همراه‌بوده‌ولی‌پس‌از وی‌فرهنگ‌یونانی‌در بلخ‌رسوخ‌کرده‌است‌. در این‌شهر چند معبد بودایی‌کشف‌شده‌که‌یکی‌از آنها در نزدیکی‌قصبه‌ی‌« دره‌تپه‌» بوده‌است‌. در شهر « چاچی‌» - از شهرهای‌قدیم‌بلخ‌آثاریک‌تمدّن‌روستایی‌به‌دست‌آمده‌است‌که‌معلوم‌می‌دارد در سده‌ی‌دوم‌پیش‌از میلاد آهن‌را در کوره‌های‌بادی‌به‌مدد دم‌دادن‌نرم‌و به‌ادوات‌و ابزار تبدیل‌می‌کرده‌اند.
-4
سرزمین‌نیسایه‌یا پارت‌در نخستین‌فصل‌و ندیداد چنین‌آمده‌است‌: «من‌اهورا مزدا پنجمین‌کشوری‌که‌آفریدم‌، نیسایه‌است‌که‌در میان‌مرووبلخ‌قرارگرفته‌است.‌»پژوهشگران‌نتوانسته‌اندمشخص‌کنندکه‌نیسایه‌ی‌مندرج‌دراین‌متن‌با کدام‌ناحیه‌و سرزمینی‌منطبق‌است‌. بنا به‌توضیح‌آن‌، نیسایه‌ی‌مورد بحث‌غیر از شهر قدم‌« نیسا » در ماد است‌که‌اسبهای‌آن‌شهرت‌داشته‌و داریوش‌در آنجا « گئوماتا » را به‌هلاکت‌رسانده‌است‌. دهارلزمی‌گویدکه‌نیسایه‌در ده‌مرغاب‌واقع‌است‌. اما با باستان‌شناسان‌شوروی‌سابق‌محل‌شهر مزبور را کشف‌و معلوم‌کرده‌اند که‌این‌شهر نخستین‌پایتخت‌دولت‌پارت‌اشکانی‌بوده‌،و بدین‌ترتیب‌روشن‌می‌شود که‌منظور از «نیسایه‌»ی‌مندرج‌در اوستا همان‌سرزمین‌اصلی‌پارت‌بوده‌که‌پایتخت‌آن‌نیسایه‌در میان‌مرو و بلخ‌است‌.
مون‌گیت‌می‌نویسد: در جنوب‌جمهوری‌ترکمنستان‌کنونی‌، نزدیک‌ریگزار قره‌قوم‌، در دامنه‌ی‌کوه‌کوپت‌داغ‌ (Kopetdag) و نزدیک‌قصبه‌ی‌باقر (Baguir) واقع‌در هیجده‌کیلومتری‌شمال‌شرقی‌شهر اشک‌آباد(عشق آباد)، ویرانه‌های‌دو شهر باستانی‌و جدید نیسایه‌به‌چشم‌می‌خورد. اومستد (Olmstead) دانشمند آمریکایی‌چنین‌می‌گوید: جلگه‌ی‌مرتفع‌« پارتیا » یا « پارتاوا » در جنوب‌«هیرکانی‌» یا «گرگان‌» واقع‌شده‌، از سمت‌شرق‌به‌« هراوا » یا « هرات‌» - که‌نام‌خود را از روی‌«هری‌» گرفته‌است‌امتداد داشته‌، و «پارت‌» به‌اضافه‌ی‌«هیرکانی‌» قلمرو فرمانروایی‌ویشتاسب‌کیانی‌بوده‌است‌.
-5
سرزمین‌اوروا یا خوارزم‌در بند یا زده‌ی‌باب‌اول‌و ندیداد چنین‌آمده‌است‌: «هشتمین‌کشوری‌که‌اهورا مزدا برای‌سکونت‌ایرانیان‌آفرید، سرزمین‌اوروا (Ourva) است‌.
در اوستا برای‌این‌کشور باستانی‌مشخصاتی‌ذکر نشده‌است‌و از این‌جهت‌دانشمندان‌در باره‌ی‌آن‌زیاد بحث‌نکرده‌و با قید احتمال‌سخن‌گفته‌اند. به‌عقیده‌ی‌« دهارلز »، اوروا یکی‌از شهرهای‌ناشناخته‌و گمنام‌خراسان‌است‌. « ادوارد براون‌» شهر مزبور را با طوس‌در خراسان‌منطبق‌دانسته‌است‌. دارمستتربااستفاده‌ازبندهش‌کتاب‌زمان‌ساسانیان‌«اوروا» را همان‌شهرمیشان‌واقع‌در کنار فرات‌می‌داند.هیچ‌یک‌از این‌عقاید و نظریات‌درست‌به‌نظر                                                   نمی‌رسدامادانشمندان‌شوروی‌سابق‌درکاوشهای‌باستان‌شناسی‌خودآثارمهم‌شهر کهن‌اورغانج‌ (Ourganedj) پایتخت‌سرزمین‌خوارزم‌راکشف‌کرده‌اند،واین‌همان‌«اوروا»است‌که‌زرتشت‌در اوستا از آن‌یاد کرده‌است‌.
خوارزم‌یک‌کشور باستانی‌و ایرانی‌و در نیمه‌ی‌سده‌ی‌هشتم‌پیش‌از میلاد در قلمرو فرمانروایی‌کوروش‌بزرگ‌قرار گرفته‌بوده‌است‌. بنابراین‌«اوروا» یا «اورغانج‌» پایتخت‌دولت‌خوارزم‌است‌و غالباً پایتخت‌را از لحاظ‌اهمیت‌، به‌جای‌کشور ذکر می‌کنند. تحقیقات‌باستان‌شناسی‌شوروی‌آثارپرارزشی‌از«خوارزم‌»و«اورغانج‌»به‌دست‌داده‌است‌. مون‌گیت‌می‌گوید: «در آغازسده‌ی‌دوازدهم‌میلادی‌اقوام‌مغول‌درآسیای‌مرکزی‌به‌حمله‌وهجوم‌پرداخته‌،شهرهای‌خوارزم‌راباخاک‌یکسان‌کردند و بیشتر مردم‌را به‌هلاکت‌رساندند. اما طولی‌نکشید که‌دوباره‌در خوارزم‌فعالیت‌آغاز و شهرها آباد شد». در سال‌میلادی‌یک‌هیئت‌بزرگ‌حفاری‌به‌سرپرستی‌تولستوف‌ (Tolstov) دانشمند روسی‌در خوارزم‌به‌کار پرداخت‌و آثار ارزنده‌ای‌از شهرهای‌کهن‌آن‌به‌دست‌آورد که‌مهم‌ترین‌آنهامربوط‌به‌ویرانه‌های‌شهراورغانج‌پایتخت‌خوارزم‌بود. شهر مزبور در نزدیکی‌شهر کهنه‌ی‌اورغانج‌در ترکمنستان‌واقع‌شده‌و در مجاورت‌شهر « تاش‌قلعه‌» قرار دارد که‌در سال‌میلادی‌به‌دستور تیمورلنگ‌ساخته‌شده‌است‌. دردوران‌کوروش‌که‌بانبردهای‌پیروزمندانه‌ی‌خودمپراتوری‌بزرگی‌تشکیل‌داده‌بود - سرزمین‌خوارزم‌نیز در قلمرو فرمانروایی‌وی‌قرار گرفت‌. این‌کشوردرزمان‌کیانیان‌نیزدرتصرف‌ایرانیان‌بوده‌وایشان‌برآن‌سرزمین‌حکمرانی‌می‌کرده‌اند. ازشهرهای‌خوارزم‌ظروف‌و زینت‌آلات‌زیادی‌به‌دست‌آمده‌است‌که‌معلوم‌می‌دارد در دوران‌باستان‌اهالی‌آن‌با مصر و سوریه‌و نواحی‌مجاور دریای‌سیاه‌در داد و ستد بوده‌اند. در میان‌این‌آثار، تندیسهای‌کوچک‌سیاووش‌و آناهیتا (Anahita) - خداوند دریاها و نگاهبان‌آبها - جالب‌توجه‌است‌. در نزدیکی‌ریگزارقزل‌قوم‌شهری‌کشف‌شده‌که‌دور آن‌حصاربلندبرج‌وباروقرارداشته‌است‌دردرون‌حصارمزبورتالاربزرگی‌دیده‌می‌شودکه‌به‌وسیله‌ی‌یک‌پله‌به‌زیرزمین‌راه‌داشته‌و در آن‌زیر زمین‌خمره‌های‌سفالین‌متعدد جای‌داده‌شده‌بوده‌است‌. هرخمره‌به‌منزله‌ی‌گوری‌بوده‌است‌که‌استخوان‌مرده‌را در آن‌جای‌می‌داده‌اند. بر روی‌یکی‌از خمره‌ها تندیس‌یک‌مرد نشسته‌و بر آن‌کتیبه‌ای‌به‌زبان‌خوارزمی‌و خط‌آرامی‌مربوط‌به‌سده‌ی‌سوم‌پیش‌از میلاد قرار دارد که‌بر حسب‌ظاهر حاوی‌نام‌صاحب‌مجسمه‌است‌. بنا به‌نوشته‌ی‌بیرونی‌، خوارزم‌در ترکمنستان‌، در کنار آمودریا واقع‌شده‌است‌.
 -6
سرزمین‌رنگها یا رنها(Ranha)-به‌موجب‌بندبیست‌باب‌اول‌وندیداد،شانزدهمین‌کشوری‌که‌اهورامزدابرای‌سکونت‌ایرانیان‌آفریده‌، سرزمین‌رنگها یا رنها بوده‌که‌در سرچشمه‌ی‌رود رنگها واقع‌شده‌است‌. پژوهشگران‌برای‌تعیین‌و تشخیص‌محل‌و موقع‌«رنگها» تحقیقات‌زیادی‌به‌کار برده‌و طی‌آن‌کوشیده‌اند محل‌آریا ویج‌را که‌پیش‌از این‌از آن‌یاد کردیم‌، مشخص‌سازند. علت‌این‌امر آن‌است‌که‌در سایر بخشهای‌اوستا نام‌آریا ویج‌به‌دفعات‌ذکر گردیده‌و محل‌آن‌در مجاورت‌«رنگها» دانسته‌شده‌است‌. ابراهیم‌پورداود معتقد است‌که‌رود «رنها» همان‌« سیر دریا » یا « سیحون‌» و «آریا ویج‌» نیز در حدود خوارزم است.رود «رنها» که‌قدیمی‌ترین‌رود قفقازیه‌ی‌کنونی‌است‌، از باختر به‌جنوب‌جریان‌دارد و در نزدیکی‌مصب‌خود به‌رود ارس‌می‌پیوندد و نام‌کنونی‌آن‌«زنگا» است‌(در زبان‌پارسی‌حروف‌(ز) و (ر) به‌یکدیگر تبدیل‌می‌شود.(رود « زنگا » یا «رنها» رودی‌باستانی‌بوده‌ومانندارس‌تاکنون‌بسترخودراتغییرنداده‌است‌.باستان‌شناسان‌شوروی‌درکناراین‌رودتحقیقات‌وکاوشهای‌وسیعی‌به‌عمل‌آورده‌وآثارگرانبهایی‌کشف‌کرده‌اند.مون‌گیت‌می‌گوید:درنزدیکی‌ایروان‌وکناره‌ی‌غربی‌رود«زنگا»آثاری‌به‌دست‌آمده‌است‌که‌اززندگی‌ساکنان‌این‌محل‌در سه‌هزار سال‌پیش‌حکایت‌می‌کند.
-7
سایر سرزمینهای‌مورد بحث‌که‌همه‌از اهمیت‌به‌سزایی‌برخوردار بوده‌و در قلمرو شاهان‌پیشدادی‌و کیانی‌قرار داشته‌اند عبارتند از: مرو یا مرگیانا ، هرات‌، کابل‌، هیرکانی‌یا گرگان‌، هتومنت‌یا هلمند ، رخج‌، ری‌یاراگا ، ورنه‌یا گیلان‌، چخر یا چرغ‌و پنجاب‌هند.


نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
ایرانیان نوسنگی و حکایت مرگ
سه شنبه 87 مهر 2 , ساعت 6:21 صبح  

ایرانیان‌نوسنگی ‌و حکایت‌مرگ‌
مرده‌را به‌طور مچاله‌و به‌طرز در هم‌پیچیده‌ای‌در کف‌آلونکها یا اتاقها به‌خاک‌می‌سپردند. این‌نزدیکی‌و همجواری‌با مرده‌، زندگانی‌رااز لزوم‌تهیه‌ی‌هدایا برای‌او معاف‌می‌داشت‌، زیرا که‌روح‌وی‌می‌توانست‌در خورد و خوراک‌با سایر افراد خانواده‌شریک‌شود. انسان‌از قدیم‌معتقد بود که‌پس‌از مرگ‌همان‌گونه‌زندگی‌خواهد کرد که‌در روی‌زمین‌زیسته‌بود. وجود تبری‌از سنگ‌صیقلی‌و دو فک‌گوسپند در نزدیکی‌سر مرده‌(که‌در غار به‌دست‌آمده‌است‌) این‌باور را نشان‌می‌دهد. همچنین‌خوردنیهای‌جامد و به‌احتمال‌قوی‌مایعات‌نیز در گور گذاشته‌می‌شد. جسد مرده‌را به‌رنگ‌قرمز در می‌آوردند و این‌پدیده‌در نقاطی‌غیر از ایران‌نیز مشاهده‌شده‌است‌و ازین‌موضوع‌چنین‌بر می‌آید که‌یا افراد انسانی‌بدن‌خود را با پوششی‌از رنگ‌قرمز می‌پوشانده‌و یا پیش‌از به‌خاک‌سپردن‌مرده‌اکسید آهن‌بر روی‌جسد وی‌می‌پاشیده‌اند.

اهلی‌کردن‌حیوان‌که‌انگیزه‌ی‌آن‌نیاز انسان‌به‌داشتن‌چهارپایانی‌بوده‌است‌که‌قابل‌قربانی‌شدن‌باشند - در پیشرفت‌تمدّن‌عامل‌مهم‌و عمده‌ای‌به‌شمار می‌رود و حیوان‌بی‌آنکه‌در مورد تغذیه‌به‌انسان‌نیازمند باشد - خوراک‌و پوشاک‌بشر را تأمین‌می‌کرد و نیز می‌توانست‌در کاریا حمل‌و نقل‌مورد استفاده‌قرار گیرد. گله‌داری‌و تربیت‌اغنام‌و احشام‌مستلزم‌وجود خانواده‌ای‌بزرگ‌بود که‌زنان‌، فرزندان‌و حتّی‌بردگان‌را در بر می‌گرفت‌. بدین‌ترتیب‌در این‌دوران‌عناصر اولیه‌ی‌اقتصادی‌به‌وجود آمد: شکار، صید ماهی‌، باغداری‌، کشت‌و زرع‌، تربیت‌حیوانات‌و بهره‌برداری‌از منابع‌زیرزمینی‌
بدینسان‌بشر از وضعی‌که‌در آن‌برای‌تهیه‌ی‌خوراک‌روزانه‌ملزم‌به‌شکار کردن‌بود بیرون‌آمد، به‌کار تولید پرداخت‌و وارد نخستین‌مرحله‌ی‌گسترش‌تجارب‌یعنی‌ایجاد مواد اضافی‌شد که‌می‌توانست‌آنها را با کالاهای‌مورد نیاز دیگر مبادله‌کند. در حقیقت‌بازرگانی‌پیش‌از آن‌زمان‌به‌وجود آمده‌بود. صدفها و جانوران‌صدفی‌که‌ساکنان‌سیالک‌کاشان‌در این‌عصر (دوران‌اول‌) به‌عنوان‌زینت‌به‌کار می‌بردند، مورد آزمایش‌متخصصان‌قرار گرفته‌و معلوم‌شده‌است‌که‌تعلق‌به‌انواعی‌دارد که‌تنها در خلیج‌پارس‌که‌در حدود هزار کیلومتر تا سیالک‌فاصله‌دارد - به‌دست‌می‌آمده‌است‌. بدیهی‌است‌که‌مبادلات‌مستقیماً انجام‌نمی‌گرفت‌، بلکه‌دست‌فروشان‌دوره‌گرد وسیله‌ی‌اجرای‌آن‌بودند
حتّی‌در این‌تاریخ‌هم‌ساکنان‌یک‌دهکده‌ی‌ما قبل‌تاریخی‌از زندگی‌مجزا و منفرد برخوردار بوده‌اند. شروع‌تجارت‌از امتیازات‌خاص‌ساکنان‌فلات‌ایران‌نبوده‌است‌، زیرا معاصران‌آنان‌در آلمان‌نیز صدف‌را از اقیانوس‌هند و فرانسویان‌و انگلیسیان‌عنبر را از بالتیک‌وارد می‌کرده‌اند. محتملاً در معتقدات‌یهودی‌و مسیحی‌درباره‌ی‌رانده‌شدن‌بشر از بهشت‌، خاطره‌ای‌از پایان‌عصر نوسنگی‌وجود دارد. انتقال‌انسان‌از وضع‌پیشین‌به‌حالت‌روستایی‌یکی‌از بزرگ‌ترین‌تحولات‌جامعه‌ی‌بشری‌بوده‌است‌که‌نتایج‌آن‌تا زمان‌حاضر هم‌ادامه‌دارد.

 


نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
نخستین ساکنان فلات ایران
دوشنبه 87 مهر 1 , ساعت 12:38 صبح  

نخستین‌ساکنان‌فلات‌ایران‌ 
خشک‌شدن‌روزافزون‌دره‌ها که‌معلول‌پیشرفت‌دوره‌ی‌بی‌آبی‌(خشک‌) بود، موجب‌بروز تغییرات‌ژرفی‌در شرایط‌زندگانی‌انسان‌گردید. به‌تدریج‌دریاچه‌ی‌بزرگ‌مرکزی‌خشک‌شد و سواحل‌دریاچه‌ی‌مزبور که‌رودها در آن‌ذخیره‌ای‌از رسوبات‌حاصلخیز به‌جای‌گذاشته‌بود، از مراتع‌و مرغزارهای‌فراوان‌پوشیده‌شد. جانورانی‌که‌در کوهها می‌زیستند به‌سوی‌چمنزارهای‌نوپدید ره‌سپردند و انسان‌که‌وسیله‌ی‌زیستش‌، شکار بود، به‌تعقیب‌آنها پرداخت‌و در دشت‌سکنی‌گزید. از این‌زمان‌که‌می‌توان‌تاریخ‌آن‌را در حدود هزاره‌ی‌هشتم‌پیش‌از میلاد فرض‌کرد، این‌امکان‌را در دست‌داریم‌که‌پیشرفت‌حاصله‌در تمدّن‌مادی‌ساکنان‌فلات‌را تقریباً بدون‌انقطاع‌پی‌گیری‌کنیم‌. این‌تمدّن‌تابع‌تأخیر محیط‌، وضع‌طبیعی‌زمین‌، آب‌و هوا، تماس‌با ملل‌همسایه‌و نیز هجوم‌و مهاجرت‌بوده‌است‌. اما نمی‌توان‌تغییرات‌حاصله‌را در اینجا مورد مطالعه‌قرار داده‌در حقیقت‌هنوز غالب‌این‌امور بر ما مجهول‌است‌، چه‌حتّی‌تا حال‌حاضر سراسر خاک‌ایران‌از نظر تحقیقات‌باستان‌شناسی‌بکر و دست‌نخورده‌باقی‌مانده‌است‌. 
کهن‌ترین‌محل‌سکونت‌انسان‌که‌در دشت‌ایران‌شناخته‌شده‌، سیالک‌ (
Sialk
) نزدیک‌کاشان‌در جنوب‌تهران‌است‌که‌در آنجا نشانه‌های‌سکونت‌اولیه‌ی‌انسان‌در پایه‌ی‌تپه‌ای‌مصنوعی‌و درست‌برفراز خاک‌بکر و دست‌نخورده‌پیداشده‌است‌. درآن‌روزگارانسان‌هنوزخانه‌رانمی‌شناخت‌،طرزساختن‌آن‌رانمی‌دانست‌ودرزیرآلونکهایی‌که‌ازشاخه‌ی‌درختان‌درست‌شده‌بود، خود را محفوظ‌می‌داشت‌. ولی‌به‌زودی‌چینه‌های‌محقری‌بربالای‌باقی‌مانده‌های‌مساکن‌پیشین‌ساخته‌شد. انسان‌همچنان‌که‌به‌شکار ادامه‌می‌داد، فعالیتهای‌کشاورزی‌را نیز توسعه‌می‌بخشید. سومین‌نوع‌فعالیت‌وی‌ذخیره‌کردن‌آذوقه‌بود و این‌امر از آنجا بر می‌آید که‌در میان‌بقایای‌دوران‌نخستین‌، استخوان‌گاو و گوسفند اهلی‌پیدا شده‌است‌. علاوه‌بر ظروف‌سفالین‌و سیاه‌و دود زده‌که‌در غارها با دست‌و بدون‌داشتن‌ابزاری‌چون‌چرخ‌ساخته‌می‌شد - یک‌نوع‌ظرف‌قرمز زنگ‌هم‌پیدا شده‌است‌که‌آن‌را در کوره‌های‌بسیار ابتدایی‌می‌پخته‌اند و عوارض‌ناشی‌از این‌نوع‌پختن‌لکه‌های‌سیاه‌رنگی‌بر سطح‌آنها به‌جای‌گذاشته‌است‌. در این‌دوران‌نخستین‌پیشرفت‌در فن‌کوزه‌گری‌صورت‌گرفت‌، و آن‌پیدایش‌ظروف‌نقش‌دار بود. ظرفهای‌مزبور عبارت‌از کاسه‌های‌ناهموار و کم‌دوام‌بود با پایه‌ای‌به‌شکل‌جای‌تخم‌مرغ‌و پوشیده‌از قشری‌سفیدرنگ‌که‌بر روی‌آن‌خطوط‌افقی‌و عمودی‌نقش‌می‌کردند. با مطالعه‌ی‌دقیق‌تر معلوم‌می‌شود که‌نقش‌مزبور مقدمه‌ی‌سبد سازیست‌، زیرا هنوز چیزی‌از آن‌زمان‌نگذشته‌بود که‌انسان‌به‌جای‌ظرف‌، سبدهایی‌را به‌کار برد که‌روی‌آنها را با گل‌رس‌اندوده‌و در آفتاب‌خشک‌کرده‌بود.
پیداشدن‌تعداد قابل‌ملاحظه‌ای‌حلقه‌که‌از گل‌رس‌پخته‌یا از سنگ‌ساخته‌شده‌است‌نشان‌می‌دهد که‌انسان‌قدیم‌ایران‌مبادی‌ صنعت‌نساجی‌را می‌شناخته‌است‌. ابزار کار همه‌از سنگ‌بود، مثل‌تیغه‌ی‌کارد که‌از سنگ‌چخماق‌ساخته‌می‌شد، تیغه‌ی‌داس‌، تیر صیقلی‌شده‌و آلت‌تراش‌. در اواخر این‌عصر نخستین‌اشیاء کوچک‌مسین‌که‌چکش‌کاری‌می‌شد، پدید آمد. انسان‌غارنشین‌تازه‌داشت‌نخستین‌فلزی‌را می‌شناخت‌که‌می‌بایستی‌آن‌را مورد استفاده‌قرار دهد و نیز متوجه‌شده‌بود که‌مس‌از قابلیت‌انعطاف‌و تورق‌برخوردار است‌. اما هنوز راه‌ذوب‌کردن‌آن‌را نمی‌دانست‌، و این‌زمان‌درست‌پایان‌عصر نوسنگی‌بود. مرد و زن‌هر دو به‌آرایش‌علاقه‌داشتند. گردنبندهایی‌از صدف‌ترتیب‌می‌دادند و حلقه‌ی‌انگشتری‌و دستبند را از صدفهای‌بزرگ‌یا سنگهای‌نرم‌می‌ساختند. احتمالاً خالکوبی‌و یا بزک‌هم‌معمول‌بود و مواد لازم‌برای‌این‌کار را در هاونهای‌ظریف‌نرم‌می‌کردند.
 در کنده‌کاری‌، ذوق‌هنری‌بر روی‌استخوان‌جلوه‌گری‌می‌کند. انسان‌ایرانی‌سابق‌بر آن‌کشیدن‌شکل‌جانور و آدمی‌را آغاز کرده‌بود. هنرمند عصر حجر اخیر بر روی‌استخوان‌کنده‌- کاری‌می‌کرد و دسته‌ی‌ابزار خود را با تصویر سر غزال‌یا خرگوش‌می‌آراست‌. زیباترین‌قطعه‌ای‌که‌تاکنون‌کشف‌شده‌دسته‌ی‌چاقویی‌است‌که‌انسان‌این‌دوران‌را نشان‌می‌دهد، در حالی‌که‌شب‌کلاهی‌بر سرنهاده‌و لنگی‌را به‌وسیله‌ی‌کمربند به‌دور خود بسته‌، و این‌یکی‌از کهن‌ترین‌تصاویری‌است‌که‌از انسان‌خاور نزدیک‌به‌دست‌آمده‌است‌.




نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
زنان ایرانی در عصر نوسنگی
دوشنبه 87 مهر 1 , ساعت 12:30 صبح  

زنان‌ایرانی‌در عصر نوسنگی‌

در این‌جامعه‌ی‌ابتدایی‌وظیفه‌ی‌خاصی‌برعهده‌ی‌زن‌گذاشته‌شده‌بود: وی‌گذشته‌از آنکه‌نگهبان‌آتش‌و شاید مخترع‌و سازنده‌ی‌ظرفهای‌سفالین‌بود، می‌بایستی‌چوبدستی‌بردارد و در کوهها به‌جستجوی‌ریشه‌های‌خوردنی‌گیاهان‌یا جمع‌آوری‌میوه‌های‌وحشی‌بپردازد. شناسایی‌گیاهان‌و فصل‌رویش‌آنها و دانه‌هایی‌که‌می‌آورد، مولود مشاهدات‌طولانی‌و مداوم‌وی‌بود و او را به‌آزمایش‌کشت‌و زرع‌رهنمون‌می‌شد. نخستین‌کوششهای‌وی‌در زمینه‌ی‌کشاورزی‌، بر روی‌زمینهای‌رسوبی‌انجام‌گرفت‌و در همان‌حال‌که‌مرد اندکی‌پیشرفت‌کرده‌بود، زن‌با کشاورزی‌در عصر نوسنگی‌- که‌سکونت‌در غاربدان‌دوره‌تعلق‌دارد - ابتکارات‌فراوانی‌به‌منصه‌ی‌ظهور رسانید. این‌امر ناگزیر به‌ایجاد تفاوتی‌بین‌زن‌و مرد می‌انجامید، و شاید همین‌موضوع‌سبب‌شده‌باشد که‌در جوامع‌نخستین‌، زن‌بر مرد برتری‌یابد. در چنین‌جوامعی‌زن‌، کارهای‌قبیله‌را اداره‌می‌کرد، به‌مقام‌روحانیت‌می‌رسید، و در عین‌حال‌‌زنجیر اتصال‌خانواده‌بود. این‌نحوه‌از اولویت‌و برتری‌زن‌از مختصات‌ساکنان‌اصلی‌فلات‌ایران‌بوده‌و بعدها در آداب‌آریاییان‌فاتح‌وارد شده‌است‌.


نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
اروپاییخین، ایرانبارانین
دوشنبه 87 مهر 1 , ساعت 12:26 صبح  

اروپای‌یخین‌، ایران‌بارانین‌

 در اینجا سرزمین‌ایران‌را از دیدگاه‌تحقیقات‌زمین‌شناسی‌و مورّخان‌نامداری‌چون‌گیرشمن‌ایرانشناس‌معروف‌و دیگر دانش‌پژوهان‌و تاریخ‌نگاران‌مورد بررسی‌قرار می‌دهیم‌. بنابر تحقیقات‌اخیر زمین‌شناسی‌، در هنگامی‌که‌بخش‌اعظم‌اروپا را توده‌های‌یخ‌پوشیده‌بود، فلات‌ایران‌دوره‌ی‌باران‌را ازسرمی‌گذراندکه‌طی‌آن‌حتّی‌نقاط ‌مرتفع‌نیز در زیر آب‌قرار داشت‌، در آن‌زمان‌در بخش‌مرکزی‌این‌فلات‌- که‌امروزه‌به‌شکل‌بیابان‌نمکزار وسیعی‌درآمده‌است‌- دریاچه‌ای‌پهناور قرار داشت‌که‌رودهای‌بسیاری‌از کوههای‌بلند به‌سوی‌آن‌سرازیر می‌شد. سنگواره‌های‌ماهیان‌و صدفهای‌این‌دریاچه‌(که‌نه‌تنها در بیابان‌مزبور بلکه‌حتّی‌در دره‌های‌مرتفع‌نیز به‌دست‌آمده‌است‌)، وضع‌طبیعی‌این‌آب‌و خاک‌را در چند هزار سال‌پیش‌از میلاد مسیح‌مجسم‌می‌سازد. در دورانی‌که‌می‌توان‌آن‌را بین‌ده‌تا پانزده‌هزار سال‌پیش‌از میلاد فرض‌کرد، به‌تدریج‌وضع‌آب‌و هوا رو به‌تغییر نهاد: دوران‌بارانی‌از میان‌رفت‌و به‌جای‌آن‌دورانی‌فرا رسید که‌اصطلاحاً « عصر خشک‌» نامیده‌می‌شود، و هنوز هم‌ادامه‌دارد. کم‌شدن‌باران‌از یک‌طرف‌و بلند بودن‌سطح‌دریاها و دریاچه‌های‌داخلی‌از سوی‌دیگر موجب‌کندی‌جریان‌رودها و جویبارهایی‌شد که‌آب‌کوهها را به‌منابع‌مزبور می‌رسانید. بر اثر نظم‌جریان‌رودخانه‌ها، در مصب‌آنها ذخایر رسوبی‌، گرد آمده‌قطعه‌زمینهایی‌را تشکیل‌داد که‌به‌زودی‌سر از آب‌بیرون‌آورده‌حد فاصلی‌میان‌دره‌ی‌موجود یا دشت‌آینده‌و کوه‌به‌موجود آورد. در این‌دوران‌، انسان‌پیش‌از تاریخ‌که‌بیشتر در فلات‌ایران‌به‌سر می‌برد، در سوراخهایی‌سکنی‌می‌گزید که‌در اطراف‌پر درخت‌کوهها حفر می‌کردوسقف‌آنهاراباشاخه‌های‌درختان‌می‌پوشاندگاهی‌نیزغارهایاپناهگاههای‌سنگی‌متعددی‌راکه‌اغلب‌آنهابسترهای‌زیرزمینی‌رودهای‌کهن‌بودند،به‌عنوان‌سرپناه‌مورد استفاده‌قرار می‌داد.
در بهار سال‌1949 مکتشفین‌برای‌نخستین‌بار در ایران‌آثار وبقایای‌انسان‌دوره‌ی‌مورداشاره‌راطی‌حفاری‌غاری‌در تنگ‌پیده‌(در کوههای‌بختیاری‌واقع‌در شمال‌شرقی‌شوشتر) تشخیص‌دادند. انسان‌در اینجا برای‌تهیه‌ی‌غذا به‌شکار می‌پرداخت‌و درین‌رهگذر از حیله‌و تدبیر، بیش‌از نیرو و قدرت‌استفاده‌می‌کرد. وی‌به‌طرز کاربرد چکش‌سنگی‌، تبردستی‌و تبری‌که‌به‌چوبدستی‌شکافداری‌متصل‌بود، آشنایی‌داشت‌. بااندکی‌صیقل‌دادن‌،ازناهنجاری‌این‌ابزارهای‌بدوی‌، اندکی‌کاسته‌می‌شد. آلات‌استخوانی‌از قبیل‌درفش‌که‌از استخوان‌حیوانات‌می‌ساختند، به‌مراتب‌کمتر از مصنوعات‌سنگی‌تداول‌داشت‌. انسان‌در آن‌موقع‌از نوعی‌ظرف‌سفالین‌استفاده‌می‌کرد که‌به‌طور ناقص‌پخته‌می‌شد و در پایان‌سکونت‌وی‌در غار، بر اثر دودخوردگی‌کاملاً سیاه‌رنگ‌شده‌بود. این‌نوع‌ظرفها همراه‌با قدیمی‌ترین‌بقایای‌انسان‌در فلات‌ایران‌پیدا شده‌و بنابراین‌نشانه‌ی‌مهمی‌از وجود ارتباط‌بین‌دو مرحله‌ی‌سکونت‌اوست‌.


نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
برگی از تاریخ ایران زمین
شنبه 87 شهریور 23 , ساعت 2:2 عصر  

برگی از تاریخ ایران زمین
گزینوفون می‌نویسد: کودکان ایرانی در مدارسشان فنون قضاوت و عدالت و اداره می‌آموزند. معلمان در این مدارس قضایای مختلف را برای شاگردان به‌تمرین می‌گذارند، اتهامات فرضی ازقبیل دزدی و راهزنی و رشوه‌خواری و تغلب‌کاری و تعدی و اموری که معمولاً اتفاق می‌افتد را برضد برخی از دانش‌آموزان مطرح می‌کنند و از دانش‌آموزانِ دیگر می‌خواهند تا درباره آنها حکم داده مرتکب چنین بزههائی را کیفر دهند. آنها همچنین یاد می‌گیرند که به‌کسانی که اتهام ناروا به‌دیگران می‌زنند نیز کیفر دهند. درنتیجه چنین آموزشهائی کودکانِ ایرانی از سنینِ اولیه عمرشان با بدیها و نیکیها آشنا می‌شوند و می‌کوشند که خودشان را به‌بهترین خصلتها بیارایند و در آینده مرتکب اعمال خلاف نشوند. آنها حتی می‌آموزند که کسی‌که توانِ انجام کار سودمندی برای دیگران دارد ولی از انجامش خودداری می‌ورزد را نیز مجازات کنند؛ زیرا خودداری از انجام کار نیک در عین توانِ انجام آن را ناشکری دربرابر نعمتهای خدا می‌شمارند، و ناشکری را درخور کیفر می‌دانند. این از آن‌رو است که آنها عقیده دارند که انسان ناشکر نسبت به ادای وظیفه‌اش در قبال پدر و مادر و اطرافیان و جامعه و کشورش سستی و اهمال می‌کند؛ و کسی‌که در انجام وظیفه‌اش اهمال کند انسان بی‌شرمی است که ممکن است مرتکب هر کار خلاف اخلاقی بشود. از دیگر آموزشهائی که در این مدارس به‌کودکان داده می‌شود تسلط بر نفس و نظارت بر خویش و نظارت بر کردارهای دیگران، و اطاعت کهتران از مهتران و کاردیدگان است. ایرانیان همچنین به‌کودکان می‌آموزند که چگونه در خورد و نوشْ جانب اعتدال را مراعات کنند؛ به‌همین جهت، دانش‌آموزان نه با مادرانشان که با آموزگارانشان غذا می‌خورند، و این غذا را نیز آنها از خانه‌هایشان با خودشان می‌آورند. کودکان درکنار این آموزشها، تیراندازی و زوبین‌افکنی می‌آموزند. اینها آموزشهائی است که تا سنین 15 و 16 سالگی به‌کودکان و نوجوانان داده می‌شود، و پس از آن آنها وارد دوران جوانی می‌شوند و چیزهائی به‌آنها آموخته می‌شود که مخصوص بزرگسالان است.
افلاطون می‌نویسد: بزرگ‌زادگان ایرانی در هفت‌سالگی اسب‌سواری می‌آموزند؛ چهار آموزگارِ فرزانه برای آموزشِ آنها گماشته می‌شوند. خردمندترینِ آموزگار شیوه‌های خداپرستی و امور حکومتگری را از روی اوستا (به‌تعبیر افلاطون: ماگیای زرتشت) به‌آنها آموزش می‌دهد؛ درستکارترین آموزگار به‌آنها می‌آموزد که در همه زندگی راست‌گو و راست‌کردار باشند؛ خوددارترین آموزگار شیوه‌های حکومت بر خویشتن را به‌آنها می‌آموزد؛ و دلیترین آموزگار به‌آنها می‌آموزد که دلیر و بی‌باک باشند.
هرودوت در سخن ازخصلتهای ایرانیان می‌نویسد: که ایرانیان دروغ را بزرگ‌ترین گناه می‌دانند، و وامداری را ننگ می‌شمارند، و می‌گویند وامداری از این‌رو بد و ناپسند است که کسی‌که بدهکار باشد مجبور می‌شود که دروغ بگوید؛ از این‌رو همواره از ننگِ بدهکار شدن می‌پرهیزند. ایرانیان به‌همسایگان احترام بسیار می‌گزارند، هرچه همسایه نزدیک‌تر باشد بیشتر مورد توجه است و همسایگان دور و دورتر در مراتب پائین‌تری از احترام متقابل قرار دارند. ایرانیان هیچ‌گاه در حضور دیگران آب دهان نمی‌اندارند و این کار را بی‌ادبی به‌دیگران تلقی می‌کنند؛ آنها هیچ‌گاه در حضور دیگران پیشاب نمی‌کنند و این عمل نزد آنها از منهیات مؤکد است. در میگساری تعادل را مراعات می‌کنند و هیچ‌گاه چنان زیاده‌روی نمی‌کنند که مجبور شوند استفراغ کنند یا عقلشان را از دست بدهند. ایرانیان روز تولدشان را بسیار بزرگ می‌شمارند و در آن روز مهمانی و جشن برپا می‌کنند و سفره‌های گوناگون می‌کشند، گاو و گوسفند سرمی‌برند و گوشت آنها را در میان دیگران بخش می‌کنند (خیرات و صدقه می‌دهند). آنها هیچ‌گاه در آبِ رودخانه پیشاب نمی‌کنند و جسم ناپاک در آب جاری نمی‌اندازند؛ و اینها را از آن‌رو که سبب آلوده شدن آب جاری می‌شود گناه می‌شمارند.
هرودوت می‌نویسد: که ایرانیان معبد نمی‌سازند، برای خدا پیکره و مجسمه نمی‌سازند. آنها خدای آسمان را عبادت می‌کنند و میترا و اَناهیتا‌و همچنین زمین و آب و آتش را می‌ستایند. آنها حیوانات را در جاهای پاک قربانی می‌کنند و گوشت قربانی را در میان مردم تقسیم می‌کنند و عقیده ندارند که باید چیزی از آن را به‌خدا داد، زیرا می‌گویند که آنچه به‌خدا می‌رسد و خشنودش می‌سازد روح قربانی است نه گوشت او. وقتی می‌خواهند قربانی بدهند حیوان را به‌جائی که فضای باز است می‌برند، آنگا به‌درگاه خدا دعا می‌کنند. در دعاکردن نیز رسم نیست که حسنات را برای شخصِ خود بطلبند، بلکه برای پادشاه و همه مردم کشور دعا می‌کنند و خودشان را نیز یکی از اینها می‌شمارند.
زرتشت می‌گوید: پروردگارا! آنگاه که تو مردم را به‌نیروی مینَویِ خویش آفریدی و قدرت درک و شعور به‌آنها دادی؛ آنگاه که تو جسم را با جان درآمیختی؛ آنگاه که تو کردار و آموزش را پدید آوردی، چنین مقرر کردی که هرکسی برطبق اراده آزاد خودش تصمیم بگیرد و عمل کند. چنین است که دروغ‌آموز و راست‌آموز، یعنی هم آنکه نمی‌داند و هم آنکه می‌داند، هرکدام برطبق خواستِ درونی و ذهنیتِ خویش به‌بانگ بلند تعلیم می‌دهد و مردم را به‌سوی خویش فرامی‌خوانَد. انسان نیک‌اندیشی که در انتخاب راهش مُرَدَّد است آرمَئیتی معنویتِ راهگشای خویش را به‌او می‌بخشد تا راه درست را برگزیند.
انسانِ‌باخردی که خردِ اندیشه‌ورِ خویش را به‌کار می‌گیرد با گفتار و کردارش عدالت‌خواهی و راست‌کرداری و نیک‌اندیشی را گسترش می‌دهد، پروردگارا، چنین کسی بهترین یاورِ تو است.
کسی‌که با رهنمودگیری از خرد مینوی خویش بهترینها را از راه کلامِ آموزنده اندیشه نیک توسط زبانش و از راه کردارِ پارسایانه توسط دستهایش انجام دهد، اهورَمَزدا را که آفریدگارِ عدالت است به‌بهترین وجهی شناخته است
هرکه به‌وسیله اندیشه و گفتار و کردار نیک با بدی بستیزد تا بدی را از میان بردارد و بدکاران را راهنمائی کند تا از بدی دست بکشند و به‌نیکی بگرایند اراده اهورَمَزدا را به‌نحو خوشنودگرانه‌ئی تحقق بخشیده است
کسی که راه راستی و خوشبختی ابدی یعنی راهی که به سوی جایگاه اهورَمَزدا رهنمون باشد را در زندگیش در این جهانِ مادی به‌ما نشان دهد به‌بهترین و برترین خوشی خواهد رسید. پرودگارا! چنین کسی همچون تو پاک و آگاه و دانا است.
یک کاهن بزرگ بابلی درباره کوروش بزرگ چنین نوشته است:

در ماه نیسان در یازدهمین روز (روز 12 فروردین) که خدای بزرگ بر تختش جلوس داشت… کوروش به‌خاطر باشندگانِ بابل امانِ همگانی اعلان کرد.… او دستور داد دیوارِ شهر ساخته شود. خودش برای این‌کار پیش‌قدم شد و بیل و کلنگ و سطل آب برداشت و شروع به ساختنِ دیوار شهر کرد.… پیکره‌های خدایانِ بابل، هم زن‌خدا هم مردخدا، همه را به‌جاهای خودشان برگرداند. اینها خدایانی بودند که سالها بود از نشیمن‌گاهشان دور کرده شده بودند. او با این کارش آرامش و سکون را به‌خدایان برگرداند. مردمی که ضعیف شده بودند به‌دستور او دوباره جان گرفتند، زیرا پیشترها نانشان را از آنها گرفته بودند و او نانهایشان را به‌ایشان بازگرداند.… اکنون به‌همه مردم بابل روحیه نشاط و شادی داده شده است. آنها مثل زندانیانی‌اند که درهای زندانشان گشوده شده باشد. به‌کسانی‌که در اثر فشارها در محاصره بودند آزادی برگشته است. همه مردم از اینکه او (یعنی کوروش) شاه است خشنودند.                                                                                                               کاهن بزرگ مصر درباره داریوش بزرگ چنین نوشته است:
شاهنشاه داریوش، شاهِ همه کشورهای بیگانه، شاه مصر عُلیا و سُفلی وقتی در شوش بود به‌من فرمان داد که به‌مصر برگردم و تأسیسات حیات‌بخش پزشکی مصر را نوسازی کنم. … آن‌گونه که شاهنشاه فرمان داده بود مأموران شاهنشاه مرا از این‌زمین به‌آن زمین بردند تا به مصر رساندند. هرچه شاهنشاه دستور داده بود را انجام دادم. کارمندان را به‌خدمت گرفتم همه از خاندانهای سرشناس نه از مردم عادی. آنها را زیر دستِ کاردانان و استادان گماشتم تا پیشه پزشکی فراگیرند. فرمان شاهنشاه چنین بود که باید همه چیزهای شایسته و بایسته به‌آنها تحویل داده شود تا پیشه خود را به‌خوبی انجام دهند. من هرچه لازم بود و هر ابزاری که پیشترها در کتابها مقرر شده بود را در اختیار آنها گذاشتم. شاهنشاه چنین دستور داده بود، زیرا به‌فضیلت این علم واقف بود. او می‌خواست که بیماران شفا یابند. او اراده کرده بود که ذکر خدایان را جاوید سازد، معابد را آباد بدارد، جشنها و اعیاد دینی با شکوه بسیار برگزار شود.
**********************************

از ویژگیهای فرهنگ ایرانی آن بود که هیچ انسانی دارای تقدس شمرده نمی‌شد، بلکه تقدس خاص خدا و ایَزدان و فضایل ملکوتیِ هفتگانه بود که ضمن سخن از زرتشت شاختیم. به همین سبب بوده که در تمام دوران هخامنشی و پارتی و ساسانی هیچ زیارتگاهی برای هیچ انسانی، نه برای مغان و نه آتَروَنان و نه هیربدان، ساخته نشد. و از همین‌رو است که واژه‌هائی معادل «عصمت» و همچنین «زیارت» به مفهوم مذهبیش (زیارت به‌مفهومی که ما پس از مسلمانی‌مان شناخته‌ایم) در زبان ایرانی ساخته نشده است. و از آنجائی که در فرهنگ ایرانی هیچ انسانی در هر مقامی که باشد دارای تقدس و عصمت نیست، عقیده به اینکه انسان بتواند واسطه و شفیع میان انسان و خدا شود نیز در فرهنگ ایرانی وجود نداشت. زرتشت نیز واسطه میان انسانها و خدا شمرده نمی‌شد بلکه آموزگاری بود که نیک‌بودن و نیک‌زیستن را به انسانها آموخته بود. انبیای قوم سامی هم در حیاتشان و هم همیشه پس از مرگشان واسطه‌های میان خدا و مریدان خویش شمرده می‌شدند، و مریدانشان به‌اندازه فرمانهائی که برای انبیاء و جانشینانِ انبیاء می‌بردند و به‌اندازه‌ئی که به معبد خدمت می‌کردند و ثمر? تلاش و کارشان را به عنوان زکات و صدقات به متولیان معبد می‌دادند انتظار داشتند که انبیاء و رهبران دینشان در زندگی‌شان و حتی پس از مرگشان برایشان نزد خدایشان وساطت کنند (شفیع بشوند) تا خدا از خطاهایشان درگذرد؛ یعنی مردگان نیز واسطه میان انسان و خدا بودند. اما در دین ایرانی هیچ‌گاه چنین باوری دربار? انسانهای زنده و مرده شکل نگرفت.

از دیگر ویژگی فرهنگ ایرانی آن بود که هیچ‌کدام از عیدهای ایرانی با برگزاری مراسم برای هیچ انسانی در ارتباط نبود بلکه هرکدام از عیدها (نوروزِ کوچک که اکنون نوروز گوئیم، نوروز بزرگ که اکنون سیزده‌به‌در گوئیم، مهرگان، سده، و جشنی که اکنون چارشنبه سوران گوئیم) مراسمی بود که برای پیوند با طبیعت برگزار می‌شد و مستقیماً با تحولات طبیعی در ارتباط بود. دین ایرانی به‌شادزیستی بهای بسیار داده بود، و از این‌رو عید ایرانی نه مراسم عبادی بلکه سور و سرود و رقص دسته‌جمعی بود و جشنهایش مراسم شادی و سور و ستایش زیبایی‌ها بود. در فرهنگ ایرانی نه برای بزرگداشت انسانها ­حتی زرتشت­ مراسم دینی برگزار می‌شد و نه برای هیچ‌کدام از شخصیتهای دیگر. این از آن‌رو بود که ایرانی برای هیچ انسانی تقدس و عصمت قائل نبود تا به‌خاطرش مراسم دینی برپا کند. ایرانی برای طبیعت جشن برپا می‌کرد و همراه با طبیعت ابراز شادی و سرور می‌نمود.

نماز نیز در دین ایرانی نه همچون نمازِ ادیان سامی ستایش پیامبرشاه و انسانهای مدعیِ‌نمایندگیِ خدا و ستایش اعضای خانواد? پیامبرشاه، و نه دعا و تضرع و ابراز خواری و ذلت در حضور خدا به‌خاطر جلب ترحم خدای جبّار، بلکه ستایش ارزشها و پدیده‌های سومند بود که جلوه‌های عینیِ رحمت آفریدگار شمرده می‌شدند. به‌عبارتِ دیگر، نماز در دین ایرانی مجموعه‌ئی از سرودهای ستایشِ ارزشها و پدیده‌هائی بود که در خدمت سعادت بشر بودند؛ و در میان اینها سپنتَه‌مَنیو و وهومنَه و اَرتَه از مقام والائی برخوردار بودند و در نمازها بیشتر از همه مورد ستایش قرار می‌گرفتند، به‌علاوه مهر و ناهید و باران و آبِ جاری و کشتزار و زمینِ بارور و ستورانِ سودمند و مادران و زنان ستایش می‌شدند؛ و این‌را در گفتار زرتشت دیدیم. به‌عبارت دیگر، آنچه نماز در دین ایرانی را تشکیل می‌داد سرود تلقین به‌خود برای همسان شدن با هم? آفریدگان سودمند و خدمت‌رسان به بشریت بود. این نیایشها به‌انسان می‌آموزد که هر فردی چنانچه از این فضایل پیروی کند و اینها را در درون خویشتن بپرورد و خودیشتن را با آنها همسان سازد خواهد توانست که به‌بلندترین مرحله از تکامل انسانی رسیده خداگونه شود، و در این‌باره هیچ تفاوتی میان انسانها وجود ندارد.درباره نظام طبقاتی دوران ساسانی در کتاب مینوی خرد چنین می‌خوانیم:
حکیم از خِرَدِ مینوی پرسید: تکلیف معین و مشخص و متمایز فقیهان و ارتشتاران و کشاورزان چیست؟
خرد مینوی پاسخ داد: تکلیف فقیهان آن است که دین خدا را نگهبانی کنند، عبادات را به شایستگی برگزار کنند، خداشناسی را به مردم یاد بدهند، مردم را با گفتار و کردار نیک آشنا کنند، راه سعادت جاویدان اخری را به مردم نشان بدهند و مردم را از نیتج? بدکرداری که بدبختی اخروی در پی دارد بیاگانند.
تکلیف ارتشتاران آن است که جلو دشمنان کشور را بگیرند، از مرزهای کشور پاسداری و نگهبانی کنند، و امنیت و آرامش را برای مردم کشور تأمین کنند.
و تکلیف کشاورزان آن است که زمین را با کار و فعالیت آباد کنند و برای مردم جهان ثروت و خوشی و شادی بیاورند .  حکیم از خرد مینوی پرسید: تکلیف پیشه‌وران چیست؟
خرد مینوی گفت: تکلیف پیشه‌وران آن است که به‌کاری که در آن تخصص ندارند دست نزنند، و کارهائی که در آنها تخصص دارند را به‌بهترین وجهی انجام دهند، و در قبال کارهائی که انجام می‌دهند مزد درخور دریافت کنند. کسی که کاری انجام می‌دهد که در آن تخصص ندارد آن کار را خراب می‌کند و کارش بی‌ثمر می‌ماند. چنین کسی کاری که انجام می‌دهد چونکه نمی‌تواند به‌شایستگی انجام دهد کارش به‌مثابه نوعی گناهکاری است.

 

 


نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
پیشدادیان
پنج شنبه 87 تیر 13 , ساعت 11:50 عصر  

پیشدادیان

نخستین سلسله ی پادشاهان در شاهنامه (و اساطیر ایرانیان). معادل اوستایی  پیشداد پَرَداتَ است  .

                                                 شاهان پیشدادی در شاهنامه :

 1_ کیومرث     2_ هوشنگ    3_ تهمورث     4_ جمشید   5_ ضحاک

 6_ فریدون      7_ ایرج    8_ منوچهر    9_ نوذر     10_ زو


نوشته شده توسط MOSTAFA | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3      >
درباره وبلاگ

دانستنیهای ایران زمین

MOSTAFA
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 38 بازدید
بازدید دیروز: 50 بازدید
بازدید کل: 423141 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
لینک های روزانه

جستجوی گوگل [98]
[آرشیو(1)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
دانستنیها[29] .
نوشته های پیشین

وقتی تمدن کهن خود را گم می کنیم!
روایتی دیگر از خشایارشا
ساختار ارتش هخامنشی
ساختار ارتش اشکانی
ساختار ارتش ساسانی
درباره آذربایجان و آران و زبان ...
آریوبرزن نماد ایستادگی ایرانیان ...
سورنا سردار دلیر اشکانی
بهرام چوبین نابغه جنگی
افسانه سه یار دبستانی
. تاثیر و نفوذ آیین زرتشت در فلاسفه یونان و پرسش و پاسخ در مورد
نگاهی به دو بدبین : خیام وبودا
پیشدادیان
روستانشینی
شهرنشینی
شهر، شهرسازی و شهرنشینی در ایران
اردوان پنجم (اشک بیست و نهم)
آرش اسطوره جانفشانی در راه میهن
اسفندگان، یا روز عشاق
کیومرث
شاهان پیشدادیان
تهمورث دیوبند
ضحاک
نگاهی بر چهارشنبه سوری
ایران پیش از تاریخ
برگی از تاریخ ایران زمین
اروپای یخین، ایران بارانین
زنان ایرانی در عصر نوسنگی
نخستین ساکنان فلات ایران
ایرانیان نوسنگی و حکایت مرگ
اسکندر؛ طلوع و غروبی زودگذر
جمشید
جمشید در شاهنامه
جمشید در اوستا
جمشید در نوشته های فارسی
خداوند، سرزمین آریا را بهترین سرزمینها آفرید
ایرانیان پیش از تاریخ
کسی به دفاع از ساسانیان رغبت نداشت!
چرا نهاوند سقوطکرد؟
مقاومت های محلّی بر علیه تازیان
قتل عمر چگونه اتفاق افتاد؟
رفتار فاتحان تازی- ایرانیان حساب عربان را از اسلام جدا کردند
سلسه ساسانیان
کوروش بزرگ
لوگوی وبلاگ من

دانستنیهای ایران زمین
لینک دوستان من

همفکری
عاشق آسمونی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
آقاشیر
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
شعر و احساس
امام مهدی (عج)
محفل یاران
وبلاگ گروهی موج
وقت سفارت امریکا در دبی وقبرس *** APPOINTMENT INTERVIEW

ما تا آخرایستاده ایم
فقط خدا رو عشقه
حسین کاظمی
هر چی بخوای اینجا هست
آدمکها
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
نامه ای در راه عشق
شاخه نبات
مقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی
حرفهای شیرین
خلوتگه یار
فرشته ی عشق و زندگی
زورخانه باباعلی
انان که خاک را به نظر کیمیا کنند
عشق سرخ
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
مذهب عشق
شایگان♥®♥
درد شکفتن (یاد آوری عظمت من و تو )
ناگفته های آبجی کوچیکه
عــــشقـــــولـــــک
در قلمرو سکوت
یا زهرا(س)
امیدزهرا
شب مهتابی
همسفر عشق
حـــکــمـــت آ بــــاد
کلبه شعر و مقاله و دانلود
کشکول
خورشید سرد
رنگ طالبی بوی خدا دارد !
همیشه با هم
خاطرات بد خوبم
عسل بانوی ایران
فناوری اطلاعات
تسنیم
بیا تو حالشو ببر
لحظات خوش
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
پوست کلف
سوارکاری
زندگی
وقایع
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران باستان ، مصر باستان ‍،
و یا شاید هم ...
محرما نه
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ماهیان آکواریمی
خانه ی رویایی من
فلک را سقف بشکافیم
(جزر و مد)
یکدلی در سفر زندگی
سیر بی سلوک ( مجاهدیان )
عضویت از شما پولش از ما
TOYOTA
جاشو
دوستانه و صمیمانه. Pen pal یعنی دوستی که برایت می نویسد...
خلوت تنهایی
تازه‏های دنیای دیجیتال
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
چه زود از یادت رفت...
تولیداتی های ابوریحان
فطرس
گرافیک و نقاشی ایرانی
دست نوشته های من
قم - نگاهی دیگر
MAKHo0oF gr0ups
++گوشی موبایل رایگان+
Dushanbe - Tajikistan - تاجیکستان - دوشنبه
بی ستاره ترین شبهای زندگی...
..:: نـو ر و ز::..
باور
سفر به ماوراء
اقاقی
گــلـبـرگ
در سایه سار وحدت
دنیای آتی
عــــــــــروج
دچار یعنی عاشق...
رهایی
وطن پرست
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
پخش مستقیم از کربلا
پان ایرانیسم
پرواز
شهید
گفتار زرتشت
چتر خدا
سروده عارف قزوینی درباره اشو زرتشت
نفوذ دین زرتشت در چین
خندون
پارسی وار
کلیک و کسب درآمد
دل نوشته های بهاری
نیمه گمشده
حسابداری -حسابرسی وطراحی سیستمهای مالی
کاریکلماتوریست
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ