خداوند، سرزمینآریا را بهترینسرزمینها آفرید
کهنترینسند تاریخیدر مورد مهاجرتو پیدایشاقوامآریایی، کتابمقدساوستاستکهبهشرحمندرجدر آغاز کتابحاضر، پیشاز میلاد بهوسیلهیزرتشتپیامبر ایرانیو با الهاماز اهورامزدا آوردهشدهاست. بنا بهروایتآغاز وندیداد اوستا، اهورا مزدا سرزمینآریاویج (Arya Vej) را در بهترینمکانها آفرید. اما اهریمنبر ضد او قیامکردهسرمایسختیدر آنسرزمینپدید آوردونبهسببسرمایشدیدوانبوهیجمعیتسکونتدر آندیار سختو ناگوار بود، شهرهاومکانهایزیبایدیگریپدید آورد. بهموجبمندرجاتآنکتابمقدس، در هفتکشور ایرانشانزدهناحیهبهوجود آمد:
1-آریاویجاینناحیهدرسمتباختریدریایکاسپین واقعومشتملبرقفقازیهوقسمتشمالیآذربایجانکنونیایران ناحیهیمزبور از جانبخاور بهدریایسیاهو کاسپین و از باختر بهدریایسیاهمیرسد و در ازایآنیکهزار و پانصد کیلومتر است.
-2سغدیا سغدیان (Sogdiana) - در کتابهایفارسیهر دو نامقید گردیدهاست. اینواژهدر اوستا بهصورت Sughda و همراهبا کلمهیگاوو (Gau) آمدهاست. دهارلز دانشمند فرانسوی« گاوو » راپایتختسغدیانمیداند. اما بهعقیدهیدارمستز ، «گاوو» بهزبانپهلوییعنیدشت، و بنابرایناز عبارتمورد اشارهیاوستا، معنی« دشتسغد » مستفاد میشود کهسراسر سبز و خرمو باغو چراگاهو مزرعهبود. سغد در «درهیزرافشان» و کاشکا دریا واقعشدهوپایتختآندرگذشتهسمرقندبودهاستکهموّرخانآنرا مارکاندا (Marcanda) نامیدهاند. سمرقند در حملهیمغولبا خاکیکسانگشتو ساکنانآنهمهبههلاکترسیدند.
کاوشهایمهمیدر خرابههایاینشهر صورتگرفتهو آثار گرانبهاییاز آنبهدستآمدهاست. مرکز شهر مزبور « ارک» نامداشتو در سدهیچهارمپیشاز میلاد تمدّنبزرگیدر آنتشکیلیافتهبود. همچنیندرخرابههایپنچیکانت (Pentchikent)اکتشافاتبزرگیبهعملآمدهاست. شهر اخیر نیز کهدر درهیزرافشانو در فاصلهیشصتو هشتکیلومتریسمرقند قرار گرفتهبود، در سدهیهشتممیلادیدر اثر هجوماعرابویرانگردید. در مجاریآباینشهر تنبوشههایسفالینبهکار رفتهبودهاست. از بناهایعمدهیپنچیکانتمیتواندو معبد بزرگرا نامبرد کهیکیاز آنها دارایتالار مربعیبهمساحتهشتمتر در هشتمتر بودهو سقفآنبررویچهارستونقرار میگرفتهاست.معبدمزبوردرجانبشرقیبدوندیوارومنتهیبهیکایوانبودهودرمقابلآنمحوطهایواقعشدهبودهاست. در و دیوارهایمعبد داراینقشو نگارهاییبودهکهاز لحاظباستانشناسیجالبتوجهو دقتاست. در نقشیکیاز دیوارها مردیروحانیبهسویمحرابخمشدهو چند نفر از جملهدو مرد دهقاندر مراسممذهبیحضور یافتهاند. دیوار روبهرو تصویر چند شاهزادهیسغدیرا نشانمیدهد. معبد دیگر در شمالشهر واقعشدهو آننیز داراییکتالار بزرگ، چهارستونو یکدیواناست. یکیاز نقوشدیوار اینمعبد صحنهیسوگسیاووش، نیمهخدایایرانی، را نمایشمیدهد.
یکدانشمند ایرانشناسشورویدر مورد سغد و پنچیکانتچنینمینویسد: میدانشهر پنچیکانت، شهرستاننامدارد. در بخشخاوریآن، بناها و کاخهایچندیکشفشدهاست. در تالار یکیاز کاخها، صحنههایزیادیبر رویدیوار نقشگردیدهاست. در یکیاز اینصحنهها، پادشاهبر تختنشستهو چند شاهزادهیسغدیو چند نفر دهقاندر برابر ویایستادهمشغولبرگزاریمراسمجشنند. صحنههایدیگر نمایشگر گروهیاستکهبهنواختنو رقصمشغولند.
از معابد سغدیو آثاریکهاز آنها کشفشدهاستچنینبر میآید کهمذهبرایجدر شهرهایسغد مزداپرستیبودهو سغدیانچهار آخشیجرا مقدسمیشمردند. آنها مردگانخود را در هوایآزاد و در دسترسلاشخوارانقرار میدادند و پساز آنکهگوشتو گذشتگانتوسطپرندگانخوردهمیشد، استخوآنهارا جمعآوریکردهدر محفظهیبهناماستودان (Stodan) « مخففاستخواندان» قرار میدادند و محفظهیمزبور را در اتاقیا زیرزمیننگاهمیداشتند.
-3 بلخیا باختر - بلخدر اوستا بهصورتباختی (Bakhti) و در پارسیبهشکلباختریآمدهاست. در اوستا برایاینشهر دو صفتذکر شدهاست: «مناهورامزداچهارمینکشوریکهآفریدمبلخزیباباپرچمهایبرافراشتهاست. « دهالز » میگوید: نامبلخدر اوستا « باختی» قید شدهاستو بعداً بهبلختبدیلیافتهاست. اینشهر در خراسانکنونیواقعو مرکز مردمباختر بودهاست. «بنا بهگفتهیدارمستتر ، لفظباختیو صفتزیبا مندرجدر اوستا، در کتابمسعودیبه« بلخالحسنا » ترجمهشدهاست. اکثر دانشمنداناوستاشناسمحلبلخرا بهطور مبهمدر شمالخراسانمیپندارند، در صورتیکهخرابههایشهر مزبور در شمالافغانستان، نزدیکقصبهایبههمیننام، و در سر جادهایواقعشدهاستکهاز کابلبهبخارا میرود و تا رود آمودریا پنجاهکیلومتر فاصلهدارد.
شهر بلخمرکز سرزمینبلخو پایتختپادشاهانکیانیبودهاست. ایننامبهیونانیباکتریان (Bactrian) خواندهشدهو اسمقدیمیتر آنرازیاسپاست. بنابر مندرجاتکتابقاموسالاعلام، شهربلخدردورانپادشاهیکیگشتاسبکیانیاز شهرتبیشتریبرخوردار بودهاست. اینشهر محلظهور زرتشتو مرکز تبلیغاتویبود. بلخاز جوممغولانگزند فراواندید: در 617 بهوسیلهیچنگیز و در 771 توسطتیمورلنگبا خاکیکسانگردید. باینترتیبچنانچهبخشجنوبیسرزمینبلخقدیمدر شمالافغانستانو خراسانواقعشدهباشد، قسمتشمالیآندر خاکجمهوریتاجیکستانامتداد دارد. مونگیتبراساسکاوشهاییکهتوسطکاوشگرانو باستانشناسانشورویسابقدر قسمتشمالیشهر موصوفصورتگرفته، چنیناظهارنظر میکند: «بلخدر بستر آمودریا واقعشدهاستو ساکنانآننیاکانمردمامروزیتاجیکبهشمار میروند. شهر مزبور یکیاز امپراتوریهایدورانکهنآسیایمرکزیاست. بخشاعظمسرزمینقدیمبلخدر تاجیکستانو ازبکستانشورویو شمالافغانستانقرار گرفتهاست. در سالهیئتحفاریسغد و تاجیکدر بخشکیقباد شاه، نزدیکقصبهیکالایمیر (Kalai Mir) کاوشهاییرا آغاز نهادند. در اثر عملیاتمزبور، ساختمانهاییمربوطبهسدهیچهارمپیشاز میلاد پدیدار شد کهدارایحصاریبلند بود. از مطالعهیوضعگورهاودفنمردگانچنینبرمیآیدکهتاجیکهایدورانکهناز ساکنانبومیبلخبودهدر مدتچند هزارسالمشخصاتخود را حفظکردهاند. از حفریاتبلخچنینمعلوممیشود کهگرچهحملهیاسکندر ذوالقرنینبدانسرزمینبا کشتار ویرانیهمراهبودهولیپساز ویفرهنگیونانیدر بلخرسوخکردهاست. در اینشهر چند معبد بوداییکشفشدهکهیکیاز آنها در نزدیکیقصبهی« درهتپه» بودهاست. در شهر « چاچی» - از شهرهایقدیمبلخآثاریکتمدّنروستاییبهدستآمدهاستکهمعلوممیدارد در سدهیدومپیشاز میلاد آهنرا در کورههایبادیبهمدد دمدادننرمو بهادواتو ابزار تبدیلمیکردهاند.
-4 سرزمیننیسایهیا پارتدر نخستینفصلو ندیداد چنینآمدهاست: «مناهورا مزدا پنجمینکشوریکهآفریدم، نیسایهاستکهدر میانمرووبلخقرارگرفتهاست.»پژوهشگراننتوانستهاندمشخصکنندکهنیسایهیمندرجدراینمتنبا کدامناحیهو سرزمینیمنطبقاست. بنا بهتوضیحآن، نیسایهیمورد بحثغیر از شهر قدم« نیسا » در ماد استکهاسبهایآنشهرتداشتهو داریوشدر آنجا « گئوماتا » را بههلاکترساندهاست. دهارلزمیگویدکهنیسایهدر دهمرغابواقعاست. اما با باستانشناسانشورویسابقمحلشهر مزبور را کشفو معلومکردهاند کهاینشهر نخستینپایتختدولتپارتاشکانیبوده،و بدینترتیبروشنمیشود کهمنظور از «نیسایه»یمندرجدر اوستا همانسرزمیناصلیپارتبودهکهپایتختآننیسایهدر میانمرو و بلخاست.
مونگیتمینویسد: در جنوبجمهوریترکمنستانکنونی، نزدیکریگزار قرهقوم، در دامنهیکوهکوپتداغ (Kopetdag) و نزدیکقصبهیباقر (Baguir) واقعدر هیجدهکیلومتریشمالشرقیشهر اشکآباد(عشق آباد)، ویرانههایدو شهر باستانیو جدید نیسایهبهچشممیخورد. اومستد (Olmstead) دانشمند آمریکاییچنینمیگوید: جلگهیمرتفع« پارتیا » یا « پارتاوا » در جنوب«هیرکانی» یا «گرگان» واقعشده، از سمتشرقبه« هراوا » یا « هرات» - کهنامخود را از روی«هری» گرفتهاستامتداد داشته، و «پارت» بهاضافهی«هیرکانی» قلمرو فرمانرواییویشتاسبکیانیبودهاست.
-5سرزمیناوروا یا خوارزمدر بند یا زدهیباباولو ندیداد چنینآمدهاست: «هشتمینکشوریکهاهورا مزدا برایسکونتایرانیانآفرید، سرزمیناوروا (Ourva) است.
در اوستا برایاینکشور باستانیمشخصاتیذکر نشدهاستو از اینجهتدانشمنداندر بارهیآنزیاد بحثنکردهو با قید احتمالسخنگفتهاند. بهعقیدهی« دهارلز »، اوروا یکیاز شهرهایناشناختهو گمنامخراساناست. « ادوارد براون» شهر مزبور را با طوسدر خراسانمنطبقدانستهاست. دارمستتربااستفادهازبندهشکتابزمانساسانیان«اوروا» را همانشهرمیشانواقعدر کنار فراتمیداند.هیچیکاز اینعقاید و نظریاتدرستبهنظر نمیرسدامادانشمندانشورویسابقدرکاوشهایباستانشناسیخودآثارمهمشهر کهناورغانج (Ourganedj) پایتختسرزمینخوارزمراکشفکردهاند،واینهمان«اوروا»استکهزرتشتدر اوستا از آنیاد کردهاست.
خوارزمیککشور باستانیو ایرانیو در نیمهیسدهیهشتمپیشاز میلاد در قلمرو فرمانرواییکوروشبزرگقرار گرفتهبودهاست. بنابراین«اوروا» یا «اورغانج» پایتختدولتخوارزماستو غالباً پایتخترا از لحاظاهمیت، بهجایکشور ذکر میکنند. تحقیقاتباستانشناسیشورویآثارپرارزشیاز«خوارزم»و«اورغانج»بهدستدادهاست. مونگیتمیگوید: «در آغازسدهیدوازدهممیلادیاقواممغولدرآسیایمرکزیبهحملهوهجومپرداخته،شهرهایخوارزمراباخاکیکسانکردند و بیشتر مردمرا بههلاکترساندند. اما طولینکشید کهدوبارهدر خوارزمفعالیتآغاز و شهرها آباد شد». در سالمیلادییکهیئتبزرگحفاریبهسرپرستیتولستوف (Tolstov) دانشمند روسیدر خوارزمبهکار پرداختو آثار ارزندهایاز شهرهایکهنآنبهدستآورد کهمهمترینآنهامربوطبهویرانههایشهراورغانجپایتختخوارزمبود. شهر مزبور در نزدیکیشهر کهنهیاورغانجدر ترکمنستانواقعشدهو در مجاورتشهر « تاشقلعه» قرار دارد کهدر سالمیلادیبهدستور تیمورلنگساختهشدهاست. دردورانکوروشکهبانبردهایپیروزمندانهیخودمپراتوریبزرگیتشکیلدادهبود - سرزمینخوارزمنیز در قلمرو فرمانرواییویقرار گرفت. اینکشوردرزمانکیانیاننیزدرتصرفایرانیانبودهوایشانبرآنسرزمینحکمرانیمیکردهاند. ازشهرهایخوارزمظروفو زینتآلاتزیادیبهدستآمدهاستکهمعلوممیدارد در دورانباستاناهالیآنبا مصر و سوریهو نواحیمجاور دریایسیاهدر داد و ستد بودهاند. در میاناینآثار، تندیسهایکوچکسیاووشو آناهیتا (Anahita) - خداوند دریاها و نگاهبانآبها - جالبتوجهاست. در نزدیکیریگزارقزلقومشهریکشفشدهکهدور آنحصاربلندبرجوباروقرارداشتهاستدردرونحصارمزبورتالاربزرگیدیدهمیشودکهبهوسیلهییکپلهبهزیرزمینراهداشتهو در آنزیر زمینخمرههایسفالینمتعدد جایدادهشدهبودهاست. هرخمرهبهمنزلهیگوریبودهاستکهاستخوانمردهرا در آنجایمیدادهاند. بر روییکیاز خمرهها تندیسیکمرد نشستهو بر آنکتیبهایبهزبانخوارزمیو خطآرامیمربوطبهسدهیسومپیشاز میلاد قرار دارد کهبر حسبظاهر حاوینامصاحبمجسمهاست. بنا بهنوشتهیبیرونی، خوارزمدر ترکمنستان، در کنار آمودریا واقعشدهاست.
-6سرزمینرنگها یا رنها(Ranha)-بهموجببندبیستباباولوندیداد،شانزدهمینکشوریکهاهورامزدابرایسکونتایرانیانآفریده، سرزمینرنگها یا رنها بودهکهدر سرچشمهیرود رنگها واقعشدهاست. پژوهشگرانبرایتعیینو تشخیصمحلو موقع«رنگها» تحقیقاتزیادیبهکار بردهو طیآنکوشیدهاند محلآریا ویجرا کهپیشاز ایناز آنیاد کردیم، مشخصسازند. علتاینامر آناستکهدر سایر بخشهایاوستا نامآریا ویجبهدفعاتذکر گردیدهو محلآندر مجاورت«رنگها» دانستهشدهاست. ابراهیمپورداود معتقد استکهرود «رنها» همان« سیر دریا » یا « سیحون» و «آریا ویج» نیز در حدود خوارزم است.رود «رنها» کهقدیمیترینرود قفقازیهیکنونیاست، از باختر بهجنوبجریاندارد و در نزدیکیمصبخود بهرود ارسمیپیوندد و نامکنونیآن«زنگا» است(در زبانپارسیحروف(ز) و (ر) بهیکدیگر تبدیلمیشود.(رود « زنگا » یا «رنها» رودیباستانیبودهومانندارستاکنونبسترخودراتغییرندادهاست.باستانشناسانشورویدرکناراینرودتحقیقاتوکاوشهایوسیعیبهعملآوردهوآثارگرانبهاییکشفکردهاند.مونگیتمیگوید:درنزدیکیایروانوکنارهیغربیرود«زنگا»آثاریبهدستآمدهاستکهاززندگیساکناناینمحلدر سههزار سالپیشحکایتمیکند.
-7 سایر سرزمینهایمورد بحثکههمهاز اهمیتبهسزاییبرخوردار بودهو در قلمرو شاهانپیشدادیو کیانیقرار داشتهاند عبارتند از: مرو یا مرگیانا ، هرات، کابل، هیرکانییا گرگان، هتومنتیا هلمند ، رخج، رییاراگا ، ورنهیا گیلان، چخر یا چرغو پنجابهند.
ایرانیاننوسنگی و حکایتمرگ
مردهرا بهطور مچالهو بهطرز در همپیچیدهایدر کفآلونکها یا اتاقها بهخاکمیسپردند. ایننزدیکیو همجواریبا مرده، زندگانیرااز لزومتهیهیهدایا برایاو معافمیداشت، زیرا کهروحویمیتوانستدر خورد و خوراکبا سایر افراد خانوادهشریکشود. انساناز قدیممعتقد بود کهپساز مرگهمانگونهزندگیخواهد کرد کهدر رویزمینزیستهبود. وجود تبریاز سنگصیقلیو دو فکگوسپند در نزدیکیسر مرده(کهدر غار بهدستآمدهاست) اینباور را نشانمیدهد. همچنینخوردنیهایجامد و بهاحتمالقویمایعاتنیز در گور گذاشتهمیشد. جسد مردهرا بهرنگقرمز در میآوردند و اینپدیدهدر نقاطیغیر از ایراننیز مشاهدهشدهاستو ازینموضوعچنینبر میآید کهیا افراد انسانیبدنخود را با پوششیاز رنگقرمز میپوشاندهو یا پیشاز بهخاکسپردنمردهاکسید آهنبر رویجسد ویمیپاشیدهاند.
اهلیکردنحیوانکهانگیزهیآننیاز انسانبهداشتنچهارپایانیبودهاستکهقابلقربانیشدنباشند - در پیشرفتتمدّنعاملمهمو عمدهایبهشمار میرود و حیوانبیآنکهدر مورد تغذیهبهانساننیازمند باشد - خوراکو پوشاکبشر را تأمینمیکرد و نیز میتوانستدر کاریا حملو نقلمورد استفادهقرار گیرد. گلهداریو تربیتاغنامو احشاممستلزموجود خانوادهایبزرگبود کهزنان، فرزندانو حتّیبردگانرا در بر میگرفت. بدینترتیبدر ایندورانعناصر اولیهیاقتصادیبهوجود آمد: شکار، صید ماهی، باغداری، کشتو زرع، تربیتحیواناتو بهرهبرداریاز منابعزیرزمینی
بدینسانبشر از وضعیکهدر آنبرایتهیهیخوراکروزانهملزمبهشکار کردنبود بیرونآمد، بهکار تولید پرداختو وارد نخستینمرحلهیگسترشتجاربیعنیایجاد مواد اضافیشد کهمیتوانستآنها را با کالاهایمورد نیاز دیگر مبادلهکند. در حقیقتبازرگانیپیشاز آنزمانبهوجود آمدهبود. صدفها و جانورانصدفیکهساکنانسیالککاشاندر اینعصر (دوراناول) بهعنوانزینتبهکار میبردند، مورد آزمایشمتخصصانقرار گرفتهو معلومشدهاستکهتعلقبهانواعیدارد کهتنها در خلیجپارسکهدر حدود هزار کیلومتر تا سیالکفاصلهدارد - بهدستمیآمدهاست. بدیهیاستکهمبادلاتمستقیماً انجامنمیگرفت، بلکهدستفروشاندورهگرد وسیلهیاجرایآنبودند
حتّیدر اینتاریخهمساکنانیکدهکدهیما قبلتاریخیاز زندگیمجزا و منفرد برخوردار بودهاند. شروعتجارتاز امتیازاتخاصساکنانفلاتایراننبودهاست، زیرا معاصرانآناندر آلماننیز صدفرا از اقیانوسهند و فرانسویانو انگلیسیانعنبر را از بالتیکوارد میکردهاند. محتملاً در معتقداتیهودیو مسیحیدربارهیراندهشدنبشر از بهشت، خاطرهایاز پایانعصر نوسنگیوجود دارد. انتقالانساناز وضعپیشینبهحالتروستایییکیاز بزرگترینتحولاتجامعهیبشریبودهاستکهنتایجآنتا زمانحاضر همادامهدارد.
نخستینساکنانفلاتایران
خشکشدنروزافزوندرهها کهمعلولپیشرفتدورهیبیآبی(خشک) بود، موجببروز تغییراتژرفیدر شرایطزندگانیانسانگردید. بهتدریجدریاچهیبزرگمرکزیخشکشد و سواحلدریاچهیمزبور کهرودها در آنذخیرهایاز رسوباتحاصلخیز بهجایگذاشتهبود، از مراتعو مرغزارهایفراوانپوشیدهشد. جانورانیکهدر کوهها میزیستند بهسویچمنزارهاینوپدید رهسپردند و انسانکهوسیلهیزیستش، شکار بود، بهتعقیبآنها پرداختو در دشتسکنیگزید. از اینزمانکهمیتوانتاریخآنرا در حدود هزارهیهشتمپیشاز میلاد فرضکرد، اینامکانرا در دستداریمکهپیشرفتحاصلهدر تمدّنمادیساکنانفلاترا تقریباً بدونانقطاعپیگیریکنیم. اینتمدّنتابعتأخیر محیط، وضعطبیعیزمین، آبو هوا، تماسبا مللهمسایهو نیز هجومو مهاجرتبودهاست. اما نمیتوانتغییراتحاصلهرا در اینجا مورد مطالعهقرار دادهدر حقیقتهنوز غالباینامور بر ما مجهولاست، چهحتّیتا حالحاضر سراسر خاکایراناز نظر تحقیقاتباستانشناسیبکر و دستنخوردهباقیماندهاست.
کهنترینمحلسکونتانسانکهدر دشتایرانشناختهشده، سیالک (Sialk) نزدیککاشاندر جنوبتهراناستکهدر آنجا نشانههایسکونتاولیهیانساندر پایهیتپهایمصنوعیو درستبرفراز خاکبکر و دستنخوردهپیداشدهاست. درآنروزگارانسانهنوزخانهرانمیشناخت،طرزساختنآنرانمیدانستودرزیرآلونکهاییکهازشاخهیدرختاندرستشدهبود، خود را محفوظمیداشت. ولیبهزودیچینههایمحقریبربالایباقیماندههایمساکنپیشینساختهشد. انسانهمچنانکهبهشکار ادامهمیداد، فعالیتهایکشاورزیرا نیز توسعهمیبخشید. سومیننوعفعالیتویذخیرهکردنآذوقهبود و اینامر از آنجا بر میآید کهدر میانبقایایدوراننخستین، استخوانگاو و گوسفند اهلیپیدا شدهاست. علاوهبر ظروفسفالینو سیاهو دود زدهکهدر غارها با دستو بدونداشتنابزاریچونچرخساختهمیشد - یکنوعظرفقرمز زنگهمپیدا شدهاستکهآنرا در کورههایبسیار ابتداییمیپختهاند و عوارضناشیاز ایننوعپختنلکههایسیاهرنگیبر سطحآنها بهجایگذاشتهاست. در ایندوراننخستینپیشرفتدر فنکوزهگریصورتگرفت، و آنپیدایشظروفنقشدار بود. ظرفهایمزبور عبارتاز کاسههایناهموار و کمدوامبود با پایهایبهشکلجایتخممرغو پوشیدهاز قشریسفیدرنگکهبر رویآنخطوطافقیو عمودینقشمیکردند. با مطالعهیدقیقتر معلوممیشود کهنقشمزبور مقدمهیسبد سازیست، زیرا هنوز چیزیاز آنزماننگذشتهبود کهانسانبهجایظرف، سبدهاییرا بهکار برد کهرویآنها را با گلرساندودهو در آفتابخشککردهبود.
پیداشدنتعداد قابلملاحظهایحلقهکهاز گلرسپختهیا از سنگساختهشدهاستنشانمیدهد کهانسانقدیمایرانمبادی صنعتنساجیرا میشناختهاست. ابزار کار همهاز سنگبود، مثلتیغهیکارد کهاز سنگچخماقساختهمیشد، تیغهیداس، تیر صیقلیشدهو آلتتراش. در اواخر اینعصر نخستیناشیاء کوچکمسینکهچکشکاریمیشد، پدید آمد. انسانغارنشینتازهداشتنخستینفلزیرا میشناختکهمیبایستیآنرا مورد استفادهقرار دهد و نیز متوجهشدهبود کهمساز قابلیتانعطافو تورقبرخوردار است. اما هنوز راهذوبکردنآنرا نمیدانست، و اینزماندرستپایانعصر نوسنگیبود. مرد و زنهر دو بهآرایشعلاقهداشتند. گردنبندهاییاز صدفترتیبمیدادند و حلقهیانگشتریو دستبند را از صدفهایبزرگیا سنگهاینرممیساختند. احتمالاً خالکوبیو یا بزکهممعمولبود و مواد لازمبرایاینکار را در هاونهایظریفنرممیکردند.
در کندهکاری، ذوقهنریبر رویاستخوانجلوهگریمیکند. انسانایرانیسابقبر آنکشیدنشکلجانور و آدمیرا آغاز کردهبود. هنرمند عصر حجر اخیر بر رویاستخوانکنده- کاریمیکرد و دستهیابزار خود را با تصویر سر غزالیا خرگوشمیآراست. زیباترینقطعهایکهتاکنونکشفشدهدستهیچاقوییاستکهانسانایندورانرا نشانمیدهد، در حالیکهشبکلاهیبر سرنهادهو لنگیرا بهوسیلهیکمربند بهدور خود بسته، و اینیکیاز کهنترینتصاویریاستکهاز انسانخاور نزدیکبهدستآمدهاست.
زنانایرانیدر عصر نوسنگی
در اینجامعهیابتداییوظیفهیخاصیبرعهدهیزنگذاشتهشدهبود: ویگذشتهاز آنکهنگهبانآتشو شاید مخترعو سازندهیظرفهایسفالینبود، میبایستیچوبدستیبردارد و در کوهها بهجستجویریشههایخوردنیگیاهانیا جمعآوریمیوههایوحشیبپردازد. شناساییگیاهانو فصلرویشآنها و دانههاییکهمیآورد، مولود مشاهداتطولانیو مداومویبود و او را بهآزمایشکشتو زرعرهنمونمیشد. نخستینکوششهایویدر زمینهیکشاورزی، بر رویزمینهایرسوبیانجامگرفتو در همانحالکهمرد اندکیپیشرفتکردهبود، زنبا کشاورزیدر عصر نوسنگی- کهسکونتدر غاربداندورهتعلقدارد - ابتکاراتفراوانیبهمنصهیظهور رسانید. اینامر ناگزیر بهایجاد تفاوتیبینزنو مرد میانجامید، و شاید همینموضوعسببشدهباشد کهدر جوامعنخستین، زنبر مرد برترییابد. در چنینجوامعیزن، کارهایقبیلهرا ادارهمیکرد، بهمقامروحانیتمیرسید، و در عینحالزنجیر اتصالخانوادهبود. ایننحوهاز اولویتو برتریزناز مختصاتساکناناصلیفلاتایرانبودهو بعدها در آدابآریاییانفاتحوارد شدهاست.
اروپاییخین، ایرانبارانین
در اینجا سرزمینایرانرا از دیدگاهتحقیقاتزمینشناسیو مورّخاننامداریچونگیرشمنایرانشناسمعروفو دیگر دانشپژوهانو تاریخنگارانمورد بررسیقرار میدهیم. بنابر تحقیقاتاخیر زمینشناسی، در هنگامیکهبخشاعظماروپا را تودههاییخپوشیدهبود، فلاتایراندورهیبارانرا ازسرمیگذراندکهطیآنحتّینقاط مرتفعنیز در زیر آبقرار داشت، در آنزماندر بخشمرکزیاینفلات- کهامروزهبهشکلبیاباننمکزار وسیعیدرآمدهاست- دریاچهایپهناور قرار داشتکهرودهایبسیاریاز کوههایبلند بهسویآنسرازیر میشد. سنگوارههایماهیانو صدفهایایندریاچه(کهنهتنها در بیابانمزبور بلکهحتّیدر درههایمرتفعنیز بهدستآمدهاست)، وضعطبیعیاینآبو خاکرا در چند هزار سالپیشاز میلاد مسیحمجسممیسازد. در دورانیکهمیتوانآنرا بیندهتا پانزدههزار سالپیشاز میلاد فرضکرد، بهتدریجوضعآبو هوا رو بهتغییر نهاد: دورانبارانیاز میانرفتو بهجایآندورانیفرا رسید کهاصطلاحاً « عصر خشک» نامیدهمیشود، و هنوز همادامهدارد. کمشدنباراناز یکطرفو بلند بودنسطحدریاها و دریاچههایداخلیاز سویدیگر موجبکندیجریانرودها و جویبارهاییشد کهآبکوهها را بهمنابعمزبور میرسانید. بر اثر نظمجریانرودخانهها، در مصبآنها ذخایر رسوبی، گرد آمدهقطعهزمینهاییرا تشکیلداد کهبهزودیسر از آببیرونآوردهحد فاصلیمیاندرهیموجود یا دشتآیندهو کوهبهموجود آورد. در ایندوران، انسانپیشاز تاریخکهبیشتر در فلاتایرانبهسر میبرد، در سوراخهاییسکنیمیگزید کهدر اطرافپر درختکوهها حفر میکردوسقفآنهاراباشاخههایدرختانمیپوشاندگاهینیزغارهایاپناهگاههایسنگیمتعددیراکهاغلبآنهابسترهایزیرزمینیرودهایکهنبودند،بهعنوانسرپناهمورد استفادهقرار میداد.
در بهار سال1949 مکتشفینبراینخستینبار در ایرانآثار وبقایایانساندورهیمورداشارهراطیحفاریغاریدر تنگپیده(در کوههایبختیاریواقعدر شمالشرقیشوشتر) تشخیصدادند. انساندر اینجا برایتهیهیغذا بهشکار میپرداختو درینرهگذر از حیلهو تدبیر، بیشاز نیرو و قدرتاستفادهمیکرد. ویبهطرز کاربرد چکشسنگی، تبردستیو تبریکهبهچوبدستیشکافداریمتصلبود، آشناییداشت. بااندکیصیقلدادن،ازناهنجاریاینابزارهایبدوی، اندکیکاستهمیشد. آلاتاستخوانیاز قبیلدرفشکهاز استخوانحیواناتمیساختند، بهمراتبکمتر از مصنوعاتسنگیتداولداشت. انساندر آنموقعاز نوعیظرفسفالیناستفادهمیکرد کهبهطور ناقصپختهمیشد و در پایانسکونتویدر غار، بر اثر دودخوردگیکاملاً سیاهرنگشدهبود. ایننوعظرفها همراهبا قدیمیترینبقایایانساندر فلاتایرانپیدا شدهو بنابرایننشانهیمهمیاز وجود ارتباطبیندو مرحلهیسکونتاوست.
اسکندر؛ طلوع و غروبیزودگذر
مردهریگداریوشمدتزیادیدر دستاسکندر نماند. هفتسالبعد امپراطوریاو نیز کهوسعتبیشتریرا در بر گرفتهبود در بینمیراثخوارگانمقدونیشدستبهدستشد. تماممدتفرمانرواییشسیزدهسالو تماممدتعمرشسیو یکسالبود - عمریکهمثلانفجار یکشهابثاقببخشیاز آسمانعصر را یکلحظهبهآتشکشاند و باز در خاموشیو ابهامرها کرد. طلوعو غروبدولتشچنانزودگذر بود کهدیرباورانبهخود حقمیدهند وجود او را افسانهپندارند و داستانفتوحاتاو را مبالغهییونیانبشمرند. در واقعتاریخاسکندر را - کههنوز غربیها جهاد دنیایمتمدنبر ضد دنیایوحشیتلقیمیشود – فقط مبالغهپردازانیونان و روم نوشتهاند و ایرانآنعصر در اینبابفقط یککلمه- کهآنهمجز اشاره و زبانحالنیست- برایآیندگانباقیگذاشتهاست: ویرانهیقصرهایسوختهدر پارسکههیچچیز جز یکروحوحشی و عاریاز فرهنگنمیتواند آنها را بهچنینوضعو حالیانداختهباشد . البتهبا مرگداریوش، اسکندر دیگر در تمامقلمرو هخامنشی، جز نواحیباختر و سغد، فرمانروایبیمنازع شد. از وقتیکهخود را جانشینداریوشخواند، هر گونهمقاومتیرا همکهدر قلمرو داریوشدر مقابلخود یافتبهمثابهیشورشیبر ضد حکومتقانونیتلقیکرد. با خشونتسبعانهایکهدر فرونشاندنهر گونهنهضتو هر گونهشورشنشانداد بهآسانیحکمخود را در قسمتعمدهیامپراطوریهخامنشینافذ و تخلفناپذیر ساخت. در جانبشرقیبسوسرا مغلوبکرد (328) و کیفر سختداد. در تعقیبوالیدرنگیانا بهسیستانو رخجرفتو از ماد تا سیستانتقریباً هیچجا با مقاومتشدید و طولانیبرخورد نکرد. فقطتسخیر نواحیباختر و سغد برایشبهبهایسهسالصرفوقتتمامشد، سرانجامنیز بدونازدواجبا رخشانه، یا رکسانه(روشنک) دختر سرکردهیسغد (327)، استقرار صلحو امندر آننواحیبرایشممکننشد. لشکرکشیبههند (325-327) همکهاو را از سند تا پنجاببهجنگهایخونین، و قتلعامطوایفو اقوامسرکشواداشت، سرانجامسپاهاو را از جنگهایتمامنشدنیو بیفایدهیاو بهستوهآورد، چنانکهامتناعآنها از ادامهیاینجنگها او را وادار بهبازگشتکرد و بازگشتاز راهمکران(گدروزیا) و کرمانبهسپاهاو لطمهیبسیار زد. خستگیها و بیخوابیها همخود او را تقریباً بهسر حد جنونرسانید (324). با اینحالاسکندر در همینسالاز شهرهاییونانیدرخواستتا ویرا همچون«خدا» نیایشکنند . از مدتها پیشرسمزمینبوسرا کهآییندربار آشور باستانیبود در درگاهبرقرار کردهبود، و استبداد«بربرها»راکهخودبایونانیانشبرایبرانداختنآنبهتسخیر آسیا آمدهبود، بهشدتدر پیشگرفتو آنرا حتیاعتراضاتخیرخواهانهیدوستاننزدیکشچونفیلوتاس، کلیتون، کالیستنسرا همبا قتلآنها پاسخمیداد. در بازگشتبهبابلخستگیهایطولانی، افراط در بادهخواریو شهوترانی، او را کهجسمو روحخویشرا در سفرهایجنگیبیهودهفرسودهبود از پایدرآورد. بیمار شد و بیماریشدهروز بیشنکشید و مرگدر قصر بختالنصر ، در بابلبهزندگیاو پایانداد .
مشاهدهیسوء ادارهیکشور در مدتغیبت، درگیریبا شورشو بلوایدائمسربازاندر هند و در بینراهو آگهیاز بروز اختلافاتدر داخلیونان، اینآخرینسالعمر او را بهشدتقریندغدغهو نگرانیساخت. آنچهدر اینآخرینسالحیاتبرایشپیشآمد در آخرینلحظههایعمر بهاو نشانداد کهاگر بیشتر میزیستگرفتاریهایغیرمترقببسیاریرا در انتظار مییافت. اسکندر بیشکجهانگیریبزرگو جنگجوییکممانند بود اما در جهانداری، قدرتو تدبیر زیرکانهایبروز نداد. دنیاییرا کهبهویرانیکشید برایتجدید بنایآنهیچطرحخردپسندینداشت. زودخشمی، عربدهجوییو هوسپروریاو را از اعمالآنچهلازمهیجهانداریبود مانعمیآمد. تعلیمارسطو اگر تأثیریدر او کردهبود کنجکاویکودکانهایبرایکشفو شناختسرزمینهایمجهولو ایراد نطقهایسیاسیآکندهاز شعارهاییوتوپیاییبود. نفرتاز دموکراسیرا همشاید بهتعلیمارسطو مدیونباشد اما دشمنیبا ایرانرا باید از میراثپدر حاصلکردهباشد و علاقهیشدید ارسطو بههرمیاسنباید عاملتلقینآنبهویشدهباشند. اسکندر، چونخوابسلطنتدیرپاییرا میدید البتهدوستداشتمثلپادشاهانبزرگهخامنشیبیناقوامتابعتفاهمو تسامحپایدار و استواریبهوجود آورد. اندیشهیایجاد برادریجهانیبینشرقو غرباز اینجا برایشحاصلشد، اما فقدانمتانتو نجابتاخلاقیامثالکوروشو داریوش، دستیابیبهاینآرمانها را - کهنزد او در حقیقتاز حد شعار سیاسیهمنمیگذشت- غیرممکنمیساخت. حاصللشکرکشیو فرمانرواییاو در ایرانیک«دشخوتائبه= بدخدایی» کوتاهو یکملوکطوایفیطولانیبود. وقتیدر بستر مرگدر جوابپردیکاسکهاز او پرسیدهبود کشور خود را بهکهوامیگذارد، گفتهبود بهآنکسکهقدرتشافزونتر باشد، درواقعخط سیرآیندهرابرایمیراثخوارگانترسیمکردهبود: جنگدائمبرسرقدرت،وسعیدرحفظآنچهازجنگقدرتبرایفاتححاصلمیآید. ملوکطوایفیکهوضعمیراثخوارگاناو را تصویر میکند، چیزیبود که، از اینجنگمستمر برایقدرت، به«امپراطوریجهانی» او عاید شد .
برگی از تاریخ ایران زمین
گزینوفون مینویسد: کودکان ایرانی در مدارسشان فنون قضاوت و عدالت و اداره میآموزند. معلمان در این مدارس قضایای مختلف را برای شاگردان بهتمرین میگذارند، اتهامات فرضی ازقبیل دزدی و راهزنی و رشوهخواری و تغلبکاری و تعدی و اموری که معمولاً اتفاق میافتد را برضد برخی از دانشآموزان مطرح میکنند و از دانشآموزانِ دیگر میخواهند تا درباره آنها حکم داده مرتکب چنین بزههائی را کیفر دهند. آنها همچنین یاد میگیرند که بهکسانی که اتهام ناروا بهدیگران میزنند نیز کیفر دهند. درنتیجه چنین آموزشهائی کودکانِ ایرانی از سنینِ اولیه عمرشان با بدیها و نیکیها آشنا میشوند و میکوشند که خودشان را بهبهترین خصلتها بیارایند و در آینده مرتکب اعمال خلاف نشوند. آنها حتی میآموزند که کسیکه توانِ انجام کار سودمندی برای دیگران دارد ولی از انجامش خودداری میورزد را نیز مجازات کنند؛ زیرا خودداری از انجام کار نیک در عین توانِ انجام آن را ناشکری دربرابر نعمتهای خدا میشمارند، و ناشکری را درخور کیفر میدانند. این از آنرو است که آنها عقیده دارند که انسان ناشکر نسبت به ادای وظیفهاش در قبال پدر و مادر و اطرافیان و جامعه و کشورش سستی و اهمال میکند؛ و کسیکه در انجام وظیفهاش اهمال کند انسان بیشرمی است که ممکن است مرتکب هر کار خلاف اخلاقی بشود. از دیگر آموزشهائی که در این مدارس بهکودکان داده میشود تسلط بر نفس و نظارت بر خویش و نظارت بر کردارهای دیگران، و اطاعت کهتران از مهتران و کاردیدگان است. ایرانیان همچنین بهکودکان میآموزند که چگونه در خورد و نوشْ جانب اعتدال را مراعات کنند؛ بههمین جهت، دانشآموزان نه با مادرانشان که با آموزگارانشان غذا میخورند، و این غذا را نیز آنها از خانههایشان با خودشان میآورند. کودکان درکنار این آموزشها، تیراندازی و زوبینافکنی میآموزند. اینها آموزشهائی است که تا سنین 15 و 16 سالگی بهکودکان و نوجوانان داده میشود، و پس از آن آنها وارد دوران جوانی میشوند و چیزهائی بهآنها آموخته میشود که مخصوص بزرگسالان است.
افلاطون مینویسد: بزرگزادگان ایرانی در هفتسالگی اسبسواری میآموزند؛ چهار آموزگارِ فرزانه برای آموزشِ آنها گماشته میشوند. خردمندترینِ آموزگار شیوههای خداپرستی و امور حکومتگری را از روی اوستا (بهتعبیر افلاطون: ماگیای زرتشت) بهآنها آموزش میدهد؛ درستکارترین آموزگار بهآنها میآموزد که در همه زندگی راستگو و راستکردار باشند؛ خوددارترین آموزگار شیوههای حکومت بر خویشتن را بهآنها میآموزد؛ و دلیترین آموزگار بهآنها میآموزد که دلیر و بیباک باشند.
هرودوت در سخن ازخصلتهای ایرانیان مینویسد: که ایرانیان دروغ را بزرگترین گناه میدانند، و وامداری را ننگ میشمارند، و میگویند وامداری از اینرو بد و ناپسند است که کسیکه بدهکار باشد مجبور میشود که دروغ بگوید؛ از اینرو همواره از ننگِ بدهکار شدن میپرهیزند. ایرانیان بههمسایگان احترام بسیار میگزارند، هرچه همسایه نزدیکتر باشد بیشتر مورد توجه است و همسایگان دور و دورتر در مراتب پائینتری از احترام متقابل قرار دارند. ایرانیان هیچگاه در حضور دیگران آب دهان نمیاندارند و این کار را بیادبی بهدیگران تلقی میکنند؛ آنها هیچگاه در حضور دیگران پیشاب نمیکنند و این عمل نزد آنها از منهیات مؤکد است. در میگساری تعادل را مراعات میکنند و هیچگاه چنان زیادهروی نمیکنند که مجبور شوند استفراغ کنند یا عقلشان را از دست بدهند. ایرانیان روز تولدشان را بسیار بزرگ میشمارند و در آن روز مهمانی و جشن برپا میکنند و سفرههای گوناگون میکشند، گاو و گوسفند سرمیبرند و گوشت آنها را در میان دیگران بخش میکنند (خیرات و صدقه میدهند). آنها هیچگاه در آبِ رودخانه پیشاب نمیکنند و جسم ناپاک در آب جاری نمیاندازند؛ و اینها را از آنرو که سبب آلوده شدن آب جاری میشود گناه میشمارند.
هرودوت مینویسد: که ایرانیان معبد نمیسازند، برای خدا پیکره و مجسمه نمیسازند. آنها خدای آسمان را عبادت میکنند و میترا و اَناهیتاو همچنین زمین و آب و آتش را میستایند. آنها حیوانات را در جاهای پاک قربانی میکنند و گوشت قربانی را در میان مردم تقسیم میکنند و عقیده ندارند که باید چیزی از آن را بهخدا داد، زیرا میگویند که آنچه بهخدا میرسد و خشنودش میسازد روح قربانی است نه گوشت او. وقتی میخواهند قربانی بدهند حیوان را بهجائی که فضای باز است میبرند، آنگا بهدرگاه خدا دعا میکنند. در دعاکردن نیز رسم نیست که حسنات را برای شخصِ خود بطلبند، بلکه برای پادشاه و همه مردم کشور دعا میکنند و خودشان را نیز یکی از اینها میشمارند.
زرتشت میگوید: پروردگارا! آنگاه که تو مردم را بهنیروی مینَویِ خویش آفریدی و قدرت درک و شعور بهآنها دادی؛ آنگاه که تو جسم را با جان درآمیختی؛ آنگاه که تو کردار و آموزش را پدید آوردی، چنین مقرر کردی که هرکسی برطبق اراده آزاد خودش تصمیم بگیرد و عمل کند. چنین است که دروغآموز و راستآموز، یعنی هم آنکه نمیداند و هم آنکه میداند، هرکدام برطبق خواستِ درونی و ذهنیتِ خویش بهبانگ بلند تعلیم میدهد و مردم را بهسوی خویش فرامیخوانَد. انسان نیکاندیشی که در انتخاب راهش مُرَدَّد است آرمَئیتی معنویتِ راهگشای خویش را بهاو میبخشد تا راه درست را برگزیند.
انسانِباخردی که خردِ اندیشهورِ خویش را بهکار میگیرد با گفتار و کردارش عدالتخواهی و راستکرداری و نیکاندیشی را گسترش میدهد، پروردگارا، چنین کسی بهترین یاورِ تو است.
کسیکه با رهنمودگیری از خرد مینوی خویش بهترینها را از راه کلامِ آموزنده اندیشه نیک توسط زبانش و از راه کردارِ پارسایانه توسط دستهایش انجام دهد، اهورَمَزدا را که آفریدگارِ عدالت است بهبهترین وجهی شناخته است
هرکه بهوسیله اندیشه و گفتار و کردار نیک با بدی بستیزد تا بدی را از میان بردارد و بدکاران را راهنمائی کند تا از بدی دست بکشند و بهنیکی بگرایند اراده اهورَمَزدا را بهنحو خوشنودگرانهئی تحقق بخشیده است
کسی که راه راستی و خوشبختی ابدی یعنی راهی که به سوی جایگاه اهورَمَزدا رهنمون باشد را در زندگیش در این جهانِ مادی بهما نشان دهد بهبهترین و برترین خوشی خواهد رسید. پرودگارا! چنین کسی همچون تو پاک و آگاه و دانا است.
یک کاهن بزرگ بابلی درباره کوروش بزرگ چنین نوشته است:
در ماه نیسان در یازدهمین روز (روز 12 فروردین) که خدای بزرگ بر تختش جلوس داشت… کوروش بهخاطر باشندگانِ بابل امانِ همگانی اعلان کرد.… او دستور داد دیوارِ شهر ساخته شود. خودش برای اینکار پیشقدم شد و بیل و کلنگ و سطل آب برداشت و شروع به ساختنِ دیوار شهر کرد.… پیکرههای خدایانِ بابل، هم زنخدا هم مردخدا، همه را بهجاهای خودشان برگرداند. اینها خدایانی بودند که سالها بود از نشیمنگاهشان دور کرده شده بودند. او با این کارش آرامش و سکون را بهخدایان برگرداند. مردمی که ضعیف شده بودند بهدستور او دوباره جان گرفتند، زیرا پیشترها نانشان را از آنها گرفته بودند و او نانهایشان را بهایشان بازگرداند.… اکنون بههمه مردم بابل روحیه نشاط و شادی داده شده است. آنها مثل زندانیانیاند که درهای زندانشان گشوده شده باشد. بهکسانیکه در اثر فشارها در محاصره بودند آزادی برگشته است. همه مردم از اینکه او (یعنی کوروش) شاه است خشنودند. کاهن بزرگ مصر درباره داریوش بزرگ چنین نوشته است:
شاهنشاه داریوش، شاهِ همه کشورهای بیگانه، شاه مصر عُلیا و سُفلی وقتی در شوش بود بهمن فرمان داد که بهمصر برگردم و تأسیسات حیاتبخش پزشکی مصر را نوسازی کنم. … آنگونه که شاهنشاه فرمان داده بود مأموران شاهنشاه مرا از اینزمین بهآن زمین بردند تا به مصر رساندند. هرچه شاهنشاه دستور داده بود را انجام دادم. کارمندان را بهخدمت گرفتم همه از خاندانهای سرشناس نه از مردم عادی. آنها را زیر دستِ کاردانان و استادان گماشتم تا پیشه پزشکی فراگیرند. فرمان شاهنشاه چنین بود که باید همه چیزهای شایسته و بایسته بهآنها تحویل داده شود تا پیشه خود را بهخوبی انجام دهند. من هرچه لازم بود و هر ابزاری که پیشترها در کتابها مقرر شده بود را در اختیار آنها گذاشتم. شاهنشاه چنین دستور داده بود، زیرا بهفضیلت این علم واقف بود. او میخواست که بیماران شفا یابند. او اراده کرده بود که ذکر خدایان را جاوید سازد، معابد را آباد بدارد، جشنها و اعیاد دینی با شکوه بسیار برگزار شود.
**********************************
از ویژگیهای فرهنگ ایرانی آن بود که هیچ انسانی دارای تقدس شمرده نمیشد، بلکه تقدس خاص خدا و ایَزدان و فضایل ملکوتیِ هفتگانه بود که ضمن سخن از زرتشت شاختیم. به همین سبب بوده که در تمام دوران هخامنشی و پارتی و ساسانی هیچ زیارتگاهی برای هیچ انسانی، نه برای مغان و نه آتَروَنان و نه هیربدان، ساخته نشد. و از همینرو است که واژههائی معادل «عصمت» و همچنین «زیارت» به مفهوم مذهبیش (زیارت بهمفهومی که ما پس از مسلمانیمان شناختهایم) در زبان ایرانی ساخته نشده است. و از آنجائی که در فرهنگ ایرانی هیچ انسانی در هر مقامی که باشد دارای تقدس و عصمت نیست، عقیده به اینکه انسان بتواند واسطه و شفیع میان انسان و خدا شود نیز در فرهنگ ایرانی وجود نداشت. زرتشت نیز واسطه میان انسانها و خدا شمرده نمیشد بلکه آموزگاری بود که نیکبودن و نیکزیستن را به انسانها آموخته بود. انبیای قوم سامی هم در حیاتشان و هم همیشه پس از مرگشان واسطههای میان خدا و مریدان خویش شمرده میشدند، و مریدانشان بهاندازه فرمانهائی که برای انبیاء و جانشینانِ انبیاء میبردند و بهاندازهئی که به معبد خدمت میکردند و ثمر? تلاش و کارشان را به عنوان زکات و صدقات به متولیان معبد میدادند انتظار داشتند که انبیاء و رهبران دینشان در زندگیشان و حتی پس از مرگشان برایشان نزد خدایشان وساطت کنند (شفیع بشوند) تا خدا از خطاهایشان درگذرد؛ یعنی مردگان نیز واسطه میان انسان و خدا بودند. اما در دین ایرانی هیچگاه چنین باوری دربار? انسانهای زنده و مرده شکل نگرفت.
از دیگر ویژگی فرهنگ ایرانی آن بود که هیچکدام از عیدهای ایرانی با برگزاری مراسم برای هیچ انسانی در ارتباط نبود بلکه هرکدام از عیدها (نوروزِ کوچک که اکنون نوروز گوئیم، نوروز بزرگ که اکنون سیزدهبهدر گوئیم، مهرگان، سده، و جشنی که اکنون چارشنبه سوران گوئیم) مراسمی بود که برای پیوند با طبیعت برگزار میشد و مستقیماً با تحولات طبیعی در ارتباط بود. دین ایرانی بهشادزیستی بهای بسیار داده بود، و از اینرو عید ایرانی نه مراسم عبادی بلکه سور و سرود و رقص دستهجمعی بود و جشنهایش مراسم شادی و سور و ستایش زیباییها بود. در فرهنگ ایرانی نه برای بزرگداشت انسانها حتی زرتشت مراسم دینی برگزار میشد و نه برای هیچکدام از شخصیتهای دیگر. این از آنرو بود که ایرانی برای هیچ انسانی تقدس و عصمت قائل نبود تا بهخاطرش مراسم دینی برپا کند. ایرانی برای طبیعت جشن برپا میکرد و همراه با طبیعت ابراز شادی و سرور مینمود.
نماز نیز در دین ایرانی نه همچون نمازِ ادیان سامی ستایش پیامبرشاه و انسانهای مدعیِنمایندگیِ خدا و ستایش اعضای خانواد? پیامبرشاه، و نه دعا و تضرع و ابراز خواری و ذلت در حضور خدا بهخاطر جلب ترحم خدای جبّار، بلکه ستایش ارزشها و پدیدههای سومند بود که جلوههای عینیِ رحمت آفریدگار شمرده میشدند. بهعبارتِ دیگر، نماز در دین ایرانی مجموعهئی از سرودهای ستایشِ ارزشها و پدیدههائی بود که در خدمت سعادت بشر بودند؛ و در میان اینها سپنتَهمَنیو و وهومنَه و اَرتَه از مقام والائی برخوردار بودند و در نمازها بیشتر از همه مورد ستایش قرار میگرفتند، بهعلاوه مهر و ناهید و باران و آبِ جاری و کشتزار و زمینِ بارور و ستورانِ سودمند و مادران و زنان ستایش میشدند؛ و اینرا در گفتار زرتشت دیدیم. بهعبارت دیگر، آنچه نماز در دین ایرانی را تشکیل میداد سرود تلقین بهخود برای همسان شدن با هم? آفریدگان سودمند و خدمترسان به بشریت بود. این نیایشها بهانسان میآموزد که هر فردی چنانچه از این فضایل پیروی کند و اینها را در درون خویشتن بپرورد و خودیشتن را با آنها همسان سازد خواهد توانست که بهبلندترین مرحله از تکامل انسانی رسیده خداگونه شود، و در اینباره هیچ تفاوتی میان انسانها وجود ندارد.درباره نظام طبقاتی دوران ساسانی در کتاب مینوی خرد چنین میخوانیم:
حکیم از خِرَدِ مینوی پرسید: تکلیف معین و مشخص و متمایز فقیهان و ارتشتاران و کشاورزان چیست؟
خرد مینوی پاسخ داد: تکلیف فقیهان آن است که دین خدا را نگهبانی کنند، عبادات را به شایستگی برگزار کنند، خداشناسی را به مردم یاد بدهند، مردم را با گفتار و کردار نیک آشنا کنند، راه سعادت جاویدان اخری را به مردم نشان بدهند و مردم را از نیتج? بدکرداری که بدبختی اخروی در پی دارد بیاگانند.
تکلیف ارتشتاران آن است که جلو دشمنان کشور را بگیرند، از مرزهای کشور پاسداری و نگهبانی کنند، و امنیت و آرامش را برای مردم کشور تأمین کنند.
و تکلیف کشاورزان آن است که زمین را با کار و فعالیت آباد کنند و برای مردم جهان ثروت و خوشی و شادی بیاورند . حکیم از خرد مینوی پرسید: تکلیف پیشهوران چیست؟
خرد مینوی گفت: تکلیف پیشهوران آن است که بهکاری که در آن تخصص ندارند دست نزنند، و کارهائی که در آنها تخصص دارند را بهبهترین وجهی انجام دهند، و در قبال کارهائی که انجام میدهند مزد درخور دریافت کنند. کسی که کاری انجام میدهد که در آن تخصص ندارد آن کار را خراب میکند و کارش بیثمر میماند. چنین کسی کاری که انجام میدهد چونکه نمیتواند بهشایستگی انجام دهد کارش بهمثابه نوعی گناهکاری است.
شهر، شهرسازی و شهرنشینی در ایران
تمدن ایران به گونه ای پیوسته (پیش از آریایی، مادی، هخامنشی، پارتی، ساسانی و اسلامی) در مدت 50 سده بدون استراحت به زندگی خود ادامه داده است. و درست همین فرایند را در شهرسازی و سازه های ایرانی نیز میتوانیم پیگیری کنیم. سنتهای کهن از استادان بزرگ به شاگردان کوشا میرسیده و در هر دوره به تناسب موقعیت سیاسی- فرهنگی کشور چیزهایی بر آن افزوده یا کسرمی شده. این امر را با کندوکاو در شهرهای ایرانی (چه در داخل مرزهای کنونی ایران و چه در ایران زمین) میتوان دید .
5000 سال پیش از میلاد مسیح تا کنون نمونههای مشخص این ساختار بر گستره ای از سوریه تا هندوستان و کنارههای چین و از قفقاز تا زنگبار پراکنده است. بیش از 3000 سال است که پارهای ماهیت معماری ایران همچنان پابرجا مانده است. بارزترین این عناصر احساس مشخصی است نسبت به مقیاس و به کار گرفتن آگاهانه شکلهای ساده به سازه شگفتآور ترجیح تزیینات بر سایر عوامل و درگاههای تاقدار بلند که درون پیشخانهایی قرار گرفته و سرستونهای تزیینی و بالاخره تکرار انواع گردههای افقی و عمودی. در گذز روزگار این عناصر معماری درساختمانها کاملاً گوناگون تکرار گردیده است.
شهر ایرانی در دوره های گوناگون :
چنین رسم شده است که تاریخ ایران را در هر زمینه ای به پیش و پس از اسلام بخش می کنند و این«شهر» را نیز در بر میگیرد، حال برخی شهر مدرن را نیز به عنوان یک شیوه، در راستای دوره پس از اسلام ، جدا میکنند. «شهر» نیز همچون هر پدیده اجتماعی دیگر از یک «پیوستگی» برخوردار است، یعنی از ایجاد نخستین کانونهای تمرکز جمعیت یکجانشین در آبادیهایی که به آرامی گسترش یافتند تا پیدایش شهرهای بزرگ امروزی با یک رخداد روبرو هستیم که اگر چه ممکن است از لحاظ ریختشناسی (مورفولوژیک) گوناگون جلوه کند ولی از رویکرد کاربردی و ساختاری دارای یک کالبد میباشد، در اینجا با هماهنگی روبه رو هستیم که به تبع کارکردهای گوناگون، روش گذران زندگی ، دوره تاریخی، … و نو آوری دچار دگرگونی میشود ولی در هر صورت موضوعیت خود را از دست نمیدهد و همواره دارای ساختارهماهنگ است. با این وجود خواهیم کوشید شهر ایرانی را از نخستین جلوههای آن ردیابی کنیم و در دورههای گوناگون تاریخی پژوهش نماییم.
الف) دوران پیش از تاریخ :
نخستین جمعیتهای شناخته شده پیش از تاریخ ایران در روستاهای کوچکی که به صورت گسترده ای پراکنده بود زندگی میکردند. گذر روزگار ، فشار و نقش پیرامونی هماهنگ ، واکنشهای همانندی را به وجود آورد که نتیجه آن پیدایش آداب و رسوم و نهادهای همانند بود. همین که این واحههای تمدنی پا از نخستین مرحله شکار و گردآوری خوراک بیرون گذاشتند خودکفایی آنها کمتر گشته وابستگیشان به یکدیگر بیشتر گردید. کهنترین اقامتگاه در سیلک که تاریخ آن پیش از هزاره پنجم است، ظاهراً فقط شامل کلبههایی بوده که از شاخه درخت درست شده بود. در مرحله بعدی است که ساختمان با خشت دستساز آغاز گردید، خشت و آجر نو چهارگوش وصاف است و در قالب زده میشود در هزاره چهارم آشکار شد، ظاهراً این نوآوری نیز از آن ایرانیان بوده است.
اشیایی که در گورستانی در تپه «سیلک» پیدا شده و برخی از آنها آهنی است متعلق به هزار سال پیش از میلاد است. اشیایی که در این گورها پیدا شده عبارتند از جنگ افزار برنزی و آهنی و تزیینات متعلق به زین و برگ اسب. این گورها متعلق به گروه تازه واردی است که بدون شک اسب سوارند و تمدن دیگری غیر از مردم بومی ایران آن عصر دارند و آقای گیرشمن که این اشیاء را کشف کرده احتمال میدهد این گورها متعلق به ایرانیها -آریاییها- و به احتمال قوی «مادها» باشد. یک نمونه دیگر برای استمرار و تحول شیوه زندگی را میتوان در لرستان کنونی جستجو کرد . در دره هلیلان، نرسیده به سفلی آن، در نتیجه کاوشهایی که به وسیله «مرتنسن» در سال 1964 در تپه گوران انجام گرفته معلوم شده که در لایههای «باسال – Basal» که مربوط به 6500 سال پیش از میلاد است دهکده نیمه مسکونی وجود داشته که خانههای آن از چوب بوده است اما همین دهکده تا سال 5800 پیش از میلاد به صورت یک دهکده کاملاً مسکونی درآمده که خانههای آن با آجر ساخته شده بود، در حالی که لایههای زیرین آجری نبودند. در گذشته مراکز پیدایش تمدن را منحصر به دلتای نیل، میان رودان (بینالنهرین) و حوزه رود سند میدانستند، گاهی نیز چین را به این گروه میافزودند ولی کارهای تازه دیرینشناسان نشان میدهد که در کنار این کانونهای بزرگ شهرنشینی، نه تنها نقش فلات ایران به عنوان کریدوری برای ارتباط فرهنگی، حایز اهمیتی درخور است بلکه نقش آن، گاه بیشتر از نقاط گفته شده میباشد. برای مدتها باستانشناسان مراکز شهری سرزمین میان دورودان را در برابر مناطق کمجمعیت و عقب افتاده ایران قرار میدادند حال آنکه کاوشهای دانشگاه هاروارد در تپه یحییکرمان (1970)، گروه کاوشگران ایتالیا در شهر سوخته سیستان (1969)، کاوشگران دانمارکی در اطراف خلیج فارس (1969)، باستانشناسان اتحاد شوروی در آسیای مرکزی (1972)، کاوشهای گروه کانادایی دانشگاه اونتاریو در کنگاور (1975)، دانشگاه میشیگان در دهلران (1975) و نیز کاوشهای باستانشناسان دانشگاه تهران در دشت قزوین (1976) دگرگونیهای بنیادی در دیدگاههای بالا به وجود آورده است. گستره شهرنشینی در آغاز و میزان یافتهها در کاوشها و تاریخ آنها که برابر 3400-3000 پیش از میلاى است نشان میدهد که دادوستد میان ، میان دورودان و سرزمین ایران، دوجانبه و هماهنگ بوده است. در سده های نخستین هزاره سوم پیش از میلاد، جوامع روستایی در سراسر ایران به راستای میان دورودان با آهنگ رشد برابری در راه رسیدن به مرحله شهرنشینی گام برمیداشتند. حتی برخی معتقدند پارهای از نوآوریها از ایران به میان رودان و دیگر نقاط رفته است، پروفسور پوپ مینویسد : در هزارههای چهارم و پنجم پیش از میلاد اهالی فلات ایران کشاورزبودهاند. حتی بایستی گفت این مردمان نخستین کشاورزان جهان میباشند و معلومات مربوط به کشاورزی از روستاهای این سرزمین به سه منطقه رودخانهها، یعنی «دره سند»، «وزان رودان» و «میان رودان» جاری گردیده است. مدارک به دست آمده از کاوشهای باستانشناسی در خاور ایران نشان میدهد که از پایان هزاره چهارم تا میانه هزاره دوم پیش از میلاد، میان محوطههای مسکونی در خاور ایران (سرزمینی به پهنای 1.5 میلیون کیلومترمربع) رابطه فرهنگی تنگاتنگی برقرار بوده است. محوطههای نامبرده بیهیچ اتکایی بر مواد اولیه یا فرآوردههای کشاورزی بیگانه یا با کمترین وابستگی بدانهمه نیازمندیهای خود را در شرایط انزوا فراهم و تولید میکردند. شهرها هم مانند انسانها زاییده میشوند، زندگی میکنند و میمیرند. برای نمونه، شهری که باستانشناسان ایرانی در سال 1351 به سرپرستی مهندس حاکمی در حوالی شهداد در منطقه کویر از زیر خاک بیرون آوردهاند معلوم است که در دوران پیش از تاریخی از موقعیت جغرافیایی مساعد و آب و هوایی بهتر برخوردار بوده است. در کنار این شهر، در حدود 2400 سال پیش از میلاد رود کوچکی جریان داشته ولی ناگهان سربه طغیان برمیدارد و یک لایه ضخیم از گل و لای روی خانههای گلی شهر باقی میگذارد. وجود این رودخانه در کویر، در حدود 4400 سال پیش، حاکی از میزان بارندگی بیشتر در نواحی مرکزی ایران، نسبت به زمان ماست.
ب) دوران مادها:
تقریباً از آغاز سال 800 پیش از میلاد، در فلات ایران و مرزهای کوهستانی باختری آن، یک نیروی جهانی در حال بوجود آمدن بود. در این ناحیه مهاجرتهای فراوانی روی داد و دستههای کوچک بیابانگرد به -سوی- پیرامون خود به جنبش آمدند. حتی میان طوایف جدا که در درههای به سر میبردند و گاهی اوقات بین مردمی که در شهر و روستاها با دژهای استوار زندگی میکردند در برابر خطری مشترک همبستگی برقرار میشد، این خطر از سوی بابل و آشور بود. از میان این ملتهای گوناگون بود که سرانجام «مادها» به عنوان نیروی برتر قد علم کردند. در سال 612 پیش از میلاد، مادها از زیر یوغ آشور به درآمده شهر نینوا را به گرفتند. در پایان سده هفتم شاه ماد، هوخشتر، شهر اکباتان (همدان کنونی) را به پایتختی برگزید.
دوره مادها نیز مانند دوران پیش از تاریخ و بخش بزرگی از دوره پیش از اسلام در پردهای از ابهام است و آگاهیهای اندک ما به همراه بازماندههای پراکنده از آن روزگار امکان پژوهش جامع و پژوهش ژرف را کم میکند و گاه دادههایی دوگانه بروز میکنند.بیشتر یافته های موجود درباره مادها از یک سو بوسیله تاریخ نویسان یونان و از سوی دیگربجامانده از سنگ نوشته های آشوری است. هرودت طول دوره مادها را 150 سال میداند ولی «کتزیاس» دو برابر این مقدار.
هگمتانه بهعنوان مهمترین شهر شناخته شده مادها، در دوران بعد نیز به زندگی خود ادامه داد و حتی شهر همدان بر ویرانههای آن ساخته شد، اجازه دهید همراه با کاوشگران ایرانی به بخشی از پایتخت کهن ایران که به تازگی از دل خاک به فرزندان میهن رخ نموده است نگاهی داشته باشیم. گروه باستان شناسی در 16 سال و با انجام 9 فصل کاوش در تپه هگمتانه توانست یکی از کهن ترین شهرهای ایران را در محدوده 25 هکتاری این تپه از زیرخاک بیرون آورد … این شهر حکومتی دارای گذرگاهها و خیابانها و کوچههایی به پهنای 3.5 متر است که در راستای سفلی خاوری به علیای باختری درراستای هم و در فاصله 35 متری ساخته شده اند، در میان آن نیز خانه هایی هم ریخت و در اندازه 17.5 در 17.5 متر در دو ردیف ساخته شده اند. دیوار بزرگ شهر به قطر 9 و بلندای 7 متر نیز از دل خاک بیرون آورده شده.گاه، مادها و آریاییهای نخستین را مردمی شبان و چادرنشین معرفی میکنند و گاه آنان را جنگجویانی دژنشین و شهروندانی ثروتمند مینمایانند، ولی واقعیت آن است که آریاییهای مهاجر آنچنان دلیر بودند که بر بومیان ایران پیروز شدند و برساختههای اینان دست یافتند و آنگونه باهوش بودند که در کمتر از چند سده بزرگترین و در عین حال پرشکوهترین امپراتوریهای شرق را بنیاد گذاردند و در این راستا به خلاقیت، آبادانی و تمدن توجه کردند. ایران را چنان بزرگ و پرهیبت بنا نهادند که هنوز پس از حدود 3 هزار سال هرچند پارههایی از آن به کام بیگانگان فرورفته ولی حاکمان نالایق و وارثان نااهل این سرزمین نتوانستهاند همه خاکش را به بادفنا و همه عظمتش را به خفقان فراموشی بسپارند.شهرهایی که در دوره مادها ساخته شدند، بیشتر جنبه اداری- سیاسی داشتند. در آن هنگام نه توانایی و بنیان اقتصادی کشور در حدی بود که بازرگانی و تولید صنایعدستی را تا آن حد رونق بخشد که منجر به ساخت شهرهای نوین شود و نه توانایی نظامی مادها به گونهای بود که پهنه وسیعی را در بر گیرد و امکان مبادلات اقتصادی میان شهرهای کهن و بازرگانی سرزمینهای همسایه را با مراکز تجمع و سکونتگاههای ایران، در راههایی امن، ممکن سازد.
شهرنشینی
شهرنشینی، شهر به مفهوم اخصّ آن از اواخر هزاره چهارم پ.م. و خصوصاً هزاره سوم پ.م. در ایران موجودیت یافت. شهر شوش یکی از قدیمیترین (4000 سال پ. م.) سکونتگاههای شناخته شده? منطقه است. شهرهای مهم ایران در هزاره سوم پ.م. عبارتاند از: تپه حسنلو و هفتوان تپه در آذربایجان ـ تمدن تپه سیلک (در کاشان) ـ تپه حصاردر دامغان ـ تپه گیان نهاوند، ـ گودین، کنگاور ـ شاهتپه و تورنگ تپه گرگان ـ تپه قبرستان بویین زهرای قزوین ـ شوش ، خوزستان ـ تمدن جیرفت ، تپه یحیی و شهداد ، کرمان ـ ملیان، فارس ـ شهر سوخته در زابل. پایان عصر مفرغ و کشف آهن (شروع دوره آهن) مقارن است با رویدادهای مهم تاریخی و فرهنگی که در هزاره دوم پ.م. زمینهساز تشکیل سلسلهها و ظهور نخستین حکومتهای مستقل در هزارههای دوم و اول پ.م. همچون: ماننا ، اورارتو و ماد و سرانجام امپراتوری وسیع هخامنشی شدند عبارتاند از مهاجرت آریاییها به فلات ایران، روی کار آمدن دولتهای مستقل به جای دولت شهرهای پیشین، و تجمع اقوام و قبایل مختلف (مقیم و مهاجر) خصوصا در مناطق غربی و شمال غربی ایران که هر کدام قلمرو خاص خود را داشتند. این اقوام در شمال غربی ایران با اورارتو و آشور همسایه شدند.
قدیمیتری آثار سکونت روستا نشینان اولیه در غرب زاگرس و شمال خوزستان یافت شده است.برخی از این روستا های اولیه گنج دره، سراب و آسیاب در نزدیکی کرمانشاه ، علی کش در دهلران، گوران در هلیلان و چغا بنوت در شمال خوزستان است. قدیمیترین مدارک اهلی شدن بز در مکان گنج دره کشف شده که حدود 10 هزار سال قدمت دارد.بین هفت تا هشت هزار سال پیش مراکز روستانشین در چند نقطه از ایران، در منطقه تمدن جیرفت درتمدن تپه سیلک نزدیک کاشان و در اطراف مرودشت و در فاصله کمی از شوش، قدیمیترین شهر موجود دنیا، وجود داشته است. شوش یکی از قدیمیترین سکونتگاههای شناخته شده? منطقه است، با وجود اینکه نخستین آثار یک دهکده? مسکونی در آن مربوط به 7000 سال پیش از میلاد هستند. در طول تاریخ، مهاجرتهای انسانی و جابجایی انسانها همواره به دلیل دستیابی به شرایط بهتر برای زندگی بوده است، در دوران باستان این شرایط بهتر عبارت از آب فراوانتر و خاک حاصلخیزتر برای کشاورزی بوده است. به عنوان نمونهای از اینگونه مهاجرتها میتوان از دو کوچ بزرگ نام برد: نخست، کوچ هندیان آریایی از پیرامون کوهستانهای هندوکش به سرزمینهای پنجاب و پیرامون رود سند و دیگری، کوچ ایلامیان و سومریان ، به سرزمینهای باتلاقی تازه خشک شده خوزستان در ایران و میان دورودان انجام شده است. از اینگونه مهاجرتها تمدنهای بزرگ یا گروههائی از تمدنهای بزرگ برخاستند. ویل دورانت، این آثار تمدن را کهنترین آثار تمدن بشر دانسته است. کهنترین نشانههای تمدن انسانی، مربوطه به 5000 سال ق. م. است که در ایران تمدن شهر سوخته در سیستان، تمدن عیلام در خوزستان، تمدن جیرفت در کرمان، تمدن تپه حصار در دامغان، تمدن تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان نهاوند، تمدن کاسیها (در لرستان امروز)، پیدا شده است. از روی یک قسمت از آثار تمدن تپه سیلک ، که گمان میرود مربوط به هزاره چهارم پ.م. باشد، پیدا شده است که اهالی آنجا به بافندگی و کارکردن با فلزات و استعمال مهر و چرخ گوزه گری پی برده بودند. ایران نخستین سرزمینی است که در آن مردم به استخراج و استعمال فلزات پی برده اند. تعدادی از نخستین کورههای ذوب مس در تل ابلیس کرمان مربوط به هزاره پنجم ق.م. بدست آمد و اشیاء مسی شامل سنجاق و درفش، مهر و دستبند و حلقه انگشتر از آنها کشف گردید. قدیمیترین فلزی که مورد استفاده انسان قرار گرفته مس بوده است. این فلز در 4500 ق. م. در آسیای غربی مورد استفاده بوده است. از اواسط دوران فلز، بجز مس، فلزات دیگری چون قلع، طلا، نقره در چرخه فنآوری مردمان آن عصر پدیدار شدند و شاید به این دلیل است که این دوره را دوره فلز نام نهادهاند نه دوره مس. برنزهای مشهور به لرستان اهمیت ایران را بهعنوان یک مرکز فلزکاری بطور روشن نشان میدهد. رویدادی مهم در هزاره سوم پ.م. که تأثیرگذار در زندگی ساکنان فلات ایران و خصوصاً دشت خوزستان است عبارت است از کشف فلز آلیاژی مفرغ. از مراکز مهم فرهنگهای عصر مفرغ ایران غرب ایران و حوزه زاگرس مرکزی (لرستان پیشکوه و پشتکوه) بوده است. مفرغ ساخته شده در کوهپایههای زاگرس به سومرو عیلام صادر میشده است.