ساختار ارتش هخامنشی
سپاه پیاده
بنا به گفته گزنفون، تاریخنگار یونانی، موقعی که کورش بزرگ فرماندهی ارتش پارس را به عهده گرفت، رستهی اصلی ارتش پیاده بود که بیشتر برای رزم از دور بار آمده و به تیر و کمان و زوبین و فلاخن مسلح بود. کورش برای ایجاد و تقویت روح جنگاوری، به سی هزار نفر از سربازان پارسی که مطابق اصول تربیت کشور پارس دارای خصایل سپاهیگری برجستهایی بودند، دستور دادند اسلحه خودشان را به نیزه و شمشیر تبدیل کنند و به مبارزه از نزدیک و رزم تن به تن خو بگیرند.
آن رسته را «پیادگان سنگین اسلحه» می خواندند و سلاح اصلی ایشان عبارت از یک نیزه بلند، یک شمشیر یا تبرزین بود که با دست راست به کار می بردند و یک سپر کوچک که از ترکهی محکم بافته شده بود و در دست چپ میگرفتند و به سینه خود هم جوشن میبستند. سایر افراد پیاده به تیر وکمان یا فلاخن و زوبین مسلح بودند که در میدان رزم به عنوان دسته های امدادی به کار میرفتند.
سواره نظام
بنا به گفته گزنفون، کورش در مدت اقامت در دربار ماد و در نخستین برخورد با سوارهای لیدی در نبرد « پتریوم » تشخیص داد که سواران پارس نسبت به سوارهای مادی و به خصوص سوار نظام معروف لیدی خیلی ضعیفاند، به همین جهت تعداد سوارهای پارسی را از دو هزار نفر به ده هزار نفر رسانید و برای تشویق و ترغیب جوانان به سواری و سوارکاری، مقرر داشت هر کسی که از دولت اسب می گیرد باید همیشه سواره حرکت کند و به مرکب خود مأنوس و علاقمند بشود و در حسن نگاهداری آن از جان و دل بکوشد و برای سوارکاران خوب امتیازها و جوایزی قائل گردید که در مسابقهها به آنان اعطاء میشد.
ارابههای داسدار
بنا به روایت گزنفون تا زمان کورش بزرگ ارابه های جنگی معمول آن دوره را مطابق مرسوم «ترواییها» میساختند و به کار میانداختند و این نوع ارابهها بین مادیها و آشوریها و سایر ملتهای آسیایی معمول شده بود. کورش در ضمن آزمایش آنها دستور داد ارابه های جدیدی بسازند که برای جنگ مناسبتر باشد. چرخهای آن ارابهها را محکم تر و محور آنها را درازتر از ارابههای قدیمی گرفتند تا از خطر خرد شدن چرخها و واژگون شدن ارابهها بهتر جلوگیری شود.
کرسی رانندهی ارابه از چوب خیلی محکم و به صورت برجکی ساخته میشد که بلندی آن فقط تا محاذی آرنجهای راننده میرسید تا او در راندن اسبها آزاد باشد. در دو انتهای محور چرخها دو داس آهنی به پهنای دو «ارش» رو به پایین و درست در زیر آنها دو داس دیگر رو به بالا نصب کرده بودند که در موقع تاخت ارابهها این داسها به هر چیزی که برمیخوردند از هم میشکافتند.
از ارابههای جدید در زمان کورش سیصد دستگاه تهیه شد و به فرمان او محل این ارابهها در آرایش جنگی، جلو خط اول پیاده نظام بود و مأموریت اصلی آنها تاختن بر روی صفوف دشمن و شکافتن آرایش او و باز کردن راه و هموار ساختن خط سیر پیاده نظام حمله بود. هجوم وحشت آور و برق آسای ارابهها هر گونه مقاومتی را در معبر خود متلاشی میساخت.
ارابههای داسدار تا اواخر دوره هخامنشیان در ارتش ایران معمول بوده و در نبرد « گوگمل » یعنی آخرین نبرد داریوش سوم با اسکندر در اردوی ایران دویست ارابه داسدار وجود داشته و در این مورد دیودور می گوید: « حملهی ارابه های داسدار بسیار وحشت آور و برش داسهای آنها به اندازهایی تند و تیز بود که افراد پیاده مقدونی را به دو نیم می کرد». به علاوه، در همین نبرد پنجاه فیل جنگی در اردوی داریوش سوم وجود داشته که موجب هراس و واهمهی مقدونیان گردیده است و از قرار معلوم استفاده از فیل در جنگ از موقع تسلط ایران به حبشه و آفریقای شمالی و هندوستان غربی در ارتش ایران معمول شده است.
گردونهها
علاوه بر اربههای داسدار، کورش بزرگ به ابتکار خویش دستور داد گردونهها یا برجهای چوبی بلند و چرخداری ساختند که هریک دارای هشت مال بند بود و هشت گاومیش به آنها بسته می شد؛ هر برجی به چند خانه تقسیم و در آن بیست تن کماندار قرار می گرفتند.
البته حرکت این گردونه ها کند بود و در موقع جنگ مانند حصاری پشت سر خطوط پیاده نظام صف می کشیدند تا چنان که در اثر شدت فشار دشمن پیاده نظام خودی مجبور به عقب نشینی بشود به محض رسیدن به نزدیکی صف این ارابهها، هم مهاجم ناگهان زیر باران تیرکمانداران ارابهها افتاده و مجبور به توقف گردد و هم پیاده نظام خودی در پناه ارابهها قادر به خودآرایی شود و بار دیگر" به حمله مبادرت کند.
ارتفاع این گردونهها به اندازهای بود که کمانداران از بالای آنها به طور کامل بر دشمن مسلط میشدند و بعضی وقتها نیز فرماندهی برای مشاهدهی اوضاع صحنه نبرد به یکی از این گردونهها سوار میشد و از بالای آن عملیات طرفین را زیر نظر می گرفت.
آرایش جنگی
برای این که با شیوهی به کارگیری رستههای مختلف در آن دوره آگاه شویم، آرایش جنگی قوای کورش را در نبرد «تمبره» از روی کتاب گزنفون بررسی میکنیم:
1. در جلوی جبهه یکصد ارابهی داسدار در یک خط.
2. در پشت سر ارابهها در خط اول گروه حملهای مرکب از پانزده هزار پیاده سنگین اسلحه پارسی با آرایشی به عمق دوازده صف؛ پهلوهای این خط در هر طرف با چهار هزار سوار پارسی به عمق چهار صف پوشیده شده بود.
3. زوبین اندازان در خط دوم برای این که زوبینهای خود را از بالای سر خط اول به مسافت نزدیک پرتاب کنند.
4. کمانداران در خط سوم قرار گرفته بودند و تیرهای خود را از بالای سر افراد خطوط جلو به مسافت دور می انداختند.
5. واحدهای احتیاط که عبارت از نصف دیگر پیاده نظام سنگین اسلحه بود، درخط چهارم قرار داشت.
6. در پشت سر این خطوط برجهای متحرک یا گردونهها در یک صف قرار داشته و حصار محکم و متینی را تشکیل میدادند.
گزنفون در آرایش جنگی کورش از اسواران «جماز» هم ذکری می کند که فقط برای رم دادن اسبهای لیدی مورد استفاده بود. به گفتهی گزنفون علاوه بر پرچمهایی که قسمتهای مختلف هر یک برای خود داشتند، پرچم فرماندهی ایران عبارت از «عقاب زرین» بود که با بالهای افراشته به چوب بلندی نصب کرده بودند. گزنفون اضافه می کند که در زمان او هم پرچم پادشاهان ایران به همین صورت بوده است.
سازمان نوین
مورخین یونانی براین عقیده هستند که در زمان داریوش اول ارتش ایران سازمان نوینی پیدا کرد و پادگانهای ثابتی در پایتختهای مختلف و مرکزهای کشورهای تابع ایران و قلعههای مرزی ایجاد شد. داریوش بزرگ ضمن اصلاحاتی در سازمان کشوری ایران از لحاظ سازمان لشکری و گسترش نیروهای انتظامی ، مملکت خود را به پنج منطقهی نظامی تقسیم و فرماندهی هر منطقهایی را به یک سپهسالار تفویض نمود.
در پایتخت اصلی ایران، که مقر پادشاه بود، گارد مخصوصی مرکب از دو هزار سوار و دوهزار پیاده از بزرگزادگان پارسی و مادی و شوشی تشکیل یافته بود که از حیث اسلحه و ساز و برگ ممتاز و مأمور حفاظت شاه بودند. اسلحه آنان عبارت از یک نیزه بلند، یک کمان دراز و یک ترکش پر از تیر بود که در مواقع تشریفات، به نوک نیزههای بلند سربازان یک گلوله زرین یا سیمین نصب می شد.
داریوش سپاه مخصوص دیگری تشکیل داد که عدهی افراد آن به ده هزار نفر می رسید و به ده هنگ تقسیم می شد. این عده را «سپاه جاویدان» میخواندند، زیرا هیچ گاه از تعداد آن کاسته نمی شد و به جای کسانی که میمردند یا در جنگ کشته میشدند، بیدرنگ کسان دیگری را میگماشتند. افراد این سپاه همگی رزم آزموده ودلیر و چالاک و در تیراندازی و سواری سرآمد دیگران بودند.
در زمان داریوش، در مرکز هر یک از کشورهای تابع ایران پادگانهای ثابتی برای حفظ امنیت و جلوگیری از تجاوز احتمالی همسایگان برقرار شد. عده افراد این پادگانها نسبت وسعت و اهمیت منطقه تغییر میکرد، چنان که هردوت عدهی پادگان ایرانی مأمور مصر را 240 هزارنفر ذکر می کند. در قلعههای سرحدی هم پادگانهای ثابتی وجود داشت که ریاست آن با فرمانده قلعه « دژبان » بود.
البته این پادگانها غیر از قسمتهای سوار و پیاده یی بود که در موقع جنگ از ولایتها احضار می شدند و این قسمتها اغلب تعلیمهای نظامی مرتبی نداشته و لباسها و سلاحهای گوناگون و زبانها و عادتهای مختلف و به فرماندهی رؤسای محلی خودشان داخل ارتش شاه می شدند. به گفته هردوت، تاریخنگار یونانی، این قبیل افراد گاهی فاقد زره و کلاه خود و جوشن بودند و سپرهایشان از ترکهی بافته شده بود و نیزههایشان کوتاه بود.
گزنفون در فصل چهارم کتاب خود موسوم به « اکونومیکز » در این باب این طور مینویسد: شاه پارس اهمیت فوق العادهایی به سپاه میدهد. بدین معنی که به والیان هر ایالت یا مردمی که خراج میدهند امر کرده است که عدهایی سوار و تیرانداز وفلاخن دار نگاه دارند و به آنان به خصوصگوشزد کرده که تهیهی این قوا برای حفظ امنیت و دفاع در مقابل دشمن متجاوز تا چه اندازه لازم و ضروری است.
وی ادامه میدهد: شاه سوای قوای مزبور، پادگانهایی در قلعهها دارد و این قوای مختلف و سپاهیان اجیر را که باید به طور کامل مسلح باشند. شاه همه ساله سان میبیند. در موقع سان غیر از پادگان قلعهها که همیشه باید سر پست خود حاضر باشند قسمتهایی هم در میدانی که برای سان معین شده جمع می شوند، واحدهایی که نزدیک مقر شاه هستند از برابر فرستادگان مخصوص شاه می گذرند. در قسمتهایی که از حیث اسلحه و وسایل وبه خصوص اسبها مرتب باشند به سر کردگانشان درجه و امتیاز می دهند و برعکس به سرکردگانی که قسمت آنان نامرتب و بد باشد، کیفری سخت مقرر می شود و بیشتر این اشخاص را از کار برکنار میکنند و کسان دیگری را به جای آنان می گمارند.
بر اساس روایت هردوت و سایر مورخان، این گروههای مختلف لشکری هر کدام پرچمی مخصوص به خود داشتهاند ولی چگونگی این پرچمها را شرح ندادهاند و بیشتردربارهی پرچم فرماندهی سخن راندهاند که چنان که ذکر شد به شکل عقاب طلایی با بالهای افراشته بر بالای چوب بلندی نصب می کردند یا روی گردونه شاهی می افراشتند.
نیروی دریایی
در زمان داریوش بزرگ، شاهنشاه هخامنشی به فکر ایجاد نیروی دریایی افتاد و ابتدا از کشتیهای مستعمرات یونانی آسیای صغیر و مردم مصر و فینیقیه استفاده کرد. ولی بعد به فرمان شاه در فینیقیه و کاریه و یونیه و سواحل بوسفور کشتیهایی ساخته شد که مطابق نوشتههای هردوت از کشتیهای یونانی بزرگتر و سرعت سیرشان بیشتر بوده است.
به طور کلی کشتیهای نیروی دریایی هخامنشی بر سه نوع بوده است:
1- کشتیهای «تری روم» که دارای سه ردیف پارو زن در سه طبقه بوده و کشتی جنگی محسوب می شده است.
2- کشتیهای دراز مخصوص حمل و نقل اسبها و سوار نظام.
3- کشتیهای کوچکتر برای بارکشی و حمل آذوقه و وسایل اردویی.
ملوانان این کشتیها اغلب از فنیقیها و یونانیها و یا مصریها بودند، ولی افسران آنها همیشه از بین پارسیها و مادیها انتخاب میشدند. بطوری که از گفتهی مورخ مذکور بر می آید، بارگیری این کشتیها به وزن امروز 5 تا 15 تن بوده است، تعداد کشتیهای ایران را در زمان خشایارشا چهار هزار فروند ذکر کرده اند.
از روی اطلاعاتی که مورخین مذکور به ما می دهند معلوم می شود که ایرانیها به امر دریانوردی آشنایی داشتهاند، چنان که در زمان داریوش دو گروه اکتشافی از سواحل بحرالجزایر (دریای اژه) به یونان و ایتالیا و از هند به دریای عمان و بحر احمر و از راه نیل به دریای مغرب فرستاده می شود و در زمان خشایارشا گروهی برای کشف سواحل آفریقا مأمور می شوند.
در دوران هخامنشیان در بعضی از جنگها دیده می شود از قوای مزدور و اجیر یونانی هم استفاده میکردهاند و همین موضوع بیشتر در سستی انضباط و اختلال ارتش آن دوره ایران دخالت داشته است. چنان که بعدها در جنگهای کورش کوچک با اردشیر یا جنگهای داریوش سوم با اسکندر نتایج این کار به خوبی معلوم شد.
لباس و تدارکات
از نوشته های مورخین یونانی بر می آید که لباسهای افراد نظامی مختلف و در هر یک از ملتها و طایفههای تابع ایران به شکل لباس معمول همان ملت یا طایفه بوده است و به طور عموم عبارت از یک قبای دراز که تا پایین زانو میرسیده و روی آن کمربند یا شالی بسته می شده و شلوار که تا ساق پاها را می پوشانیده است. کلاه افراد به طور معمول از نمد مالیده و محکم و به شکل گرد (پارسیها) یا چند ترک (مادیها) یا دراز و نوک تیز ( سکاها ) بوده است.
در حمله به دشمن نواختن کرنا و سرنا معمول بوده و هنگام هجوم تمام افراد با هم هرای می کشیدند. بنابر آن چه که هردوت از اردو کشی خشایارشا به یونان تعریف می کند t علاوه بر آذوقه و علیق چند روزه که در بنه های جنگی با عدهها همراه بود، در طول راه تشکیل مراکز تدارکاتی و تهیه انبارهای آذوقه و علیق و همچنین ساختن جادههای نظامی و پلهای موقتی و قایقی روی رودخانهها و نیز ریختن درختهای جنگل برای باز کردن راه عبور قشون متداول بوده است.
بنابراین، عملیات مربوط به « رکن چهارم » در آن دوره با حسن وجوه انجام می یافته چنان که اردوکشی خشایارشا را به یونان بعدها به خصوص از لحاظ امور مربوطه به رکن چهارم مورد مطالعه و تحقیق قرار دادهاند. به طور کلی مورخین و فرماندهانی که از روی گفتههای هردوت پیرامون این قضیه تحقیق و تعمق کرده اند، اردوکشی خشایارشا را به یونان از وقایع مهم تاریخ به شمار آوردهاند و همه بر این عقیده هستند که از لحاظ استراتژی از عملیات نظامی برجسته و بی نظیر عهد قدیم است.
خبررسانی و ارتباط
از کارهای دیگر دوران پادشاهان هخامنشی که از نظر نظامی شایان اهمیت است، یکی ساختن جادهها برای برقراری ارتباط بین ایالتها و مرکز و بین خود آنها و همچنین برای سهولت نقل و انتقال نیروهای نظامی از پادگانهای مختلف به جبهه جنگ است که اغلب مورخان یونانی به خصوص هردوت از خوبی این جادهها تعریف میکنند.
دیگری ایجاد وسایل خبررسانی از جمله چاپارخانههای متعدد شامل تعداد زیادی از اسبهای بادپا و چابکسواران زبردست که حکمها و فرمانهای نظامی را به سرعت و دست به دست به مقصد میرساندند.
هرودوت دربارهی سرعت حرکت چاپارهای هخامنشی چنین روایت می کند: «هیچ جنبندهایی را نمی توان فرض نمود که چالاکتر و سریعتر از این چاپارها طی طریق بنماید.»
در زمان هخامنشیان روی خطوط ارتفاعی که چشم اندازی به یکدیگر داشته چهارطاقیها و برجهایی میساختند که اخبار و فرمانهای فوری را با روشن کردن آتش روی آنها با نشانههای مخصوص به یکدیگر مخابره می کردند. چنان که هردوت در چند مورد به مخابره با آتش اشاره می نکند، از جمله به مخابره خبر فتح آتن از طریق جزیرههای سیکلاد به سارد.
امروز هم در بعضی نقاط ایران و بیشتر در نواحی جنوب، خرابه های این چهارطاقی ها و برجها که به نظر میرسد برای مخابره با آتش بوده، روی ارتفاعات موجود و نمایان است.
بازرسان شاه
از جانب پادشاهان هخامنشی برای هر ایالتی دو نفر بازرس معین شده بود که از بین اشخاص اصیل و مجرب و مورد اعتماد انتخاب می شدند و به منزله چشم و گوش شاه بودند و کلیه مشاهدههای خود را دربارهی وضع مأمورین کشوری و لشکری به وسیله چاپار مخصوص و به طور مستقیم برای شاه می فرستادند. وجود همین اشخاص بود که مانع می شد در جریان کارهای لشکری و کشوری کمتر انحرافاتی رخ بدهد و این بازرسان همراه خود قوه اجرایی نیز داشتند.
انضباط
راجع به انضباط ارتش در دورهی هخامنشی نهایت مراقبت و سختگیری به عمل میآمد، مجازاتهایی که برای جرمهای نظامی بهخصوص خیانت به شاه و مملکت وضع شده بود به شدت اجرا می شد. در عین حال نسبت به عملیات قضات نیز توجه خاصی داشتند و هر قاضی که بر خلاف عدالت حکم می داد. تحت تعقیب قرار می گرفت. به همین جهت مطابق روایات پلوتارک و دیودور قضات از بین رؤسای خانوادههای درجه اول که در پارس همیشه مورد احترام و ملاحظه بودند، انتخاب می شدند و حتی در شورای نظامی هم از وجود ایشان استفاده می گردید.
• • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •
این نوشته از کتاب ایرانشهر برداشت شده است .
تصویرها از پایگاه خانهی ایران برداشت شده است.
تصویر ارابهها از پایگاه Photos Preview
این نقاشی اثر پومپئو باتونی ( قرن18 ) است که استر را در برابر خشایارشا نشان میدهد
استر نام یکی از زنان خشایارشا میباشد که به کیش یهودی بود .
One Night with the King
این فیلم نیز همچون فیلم تاریخی و تخیلی «سیصد» درباره رویدادهایی است که در زمان خشایار شاه اتفاق افتاده است. اگر چه این فیلم نیز همانند «سیصد» با دست مایه قراردادن یک واقعه تاریخی و بدون وفاداری به واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی و تاریخی آن روزگار ساخته شده است با اینحال در این فیلم چهره و روایتی دیگر از پادشاه پارسیان می بینیم که با چهره خشایار شاه فیلم سیصد بسیار متفاوت است. خشایار شاه فیلم «یک شب با پادشاه» فردی احساسی، هنرمند ، با ته ریشی مدرن و چشمانی روشن و قیافه و هیکلی زیبا و جذاب است.
تنها نقطه ضعف او شاید نفوذ وزیران و نزدیکان بر سیاستهای او و همچنین مشکل خونخواهی پدرش است. این شاهنشاه آنقدر جذاب، فهیم و خوش درک است که شایسته «استر» دختر یهودی و ملکه جدید پارسیان باشد و ملکه جدید او را دوست بدارد و برای ایشان بی تاب شود. به هر حال در نظر بگیرید که قرار نیست ملکه استر (نام واقعی استر Hadassah بوده است) منجی قوم یهود در آن زمان و فردی موثر در تاریخ یهودیان بوده .
البته این فیلم همانطور که از موضوعش بر می آید قرار نیست در دفاع از پارسیان باشد و اینگونه نیز نیست، بلکه روایت فداکاری ملکه یهودی در نجات قومش است و البته اشاره ای بسیار پر رنگ و اغراق آمیز به زیرکی او و «مردخای» در نجات پادشاه پارسیان از دسیسه درباریان دارد
این شاهنشاه آنقدر جذاب، فهیم و خوش درک است که شایسته «استر» دختر یهودی و ملکه جدید پارسیان باشد و ملکه جدید او را دوست بدارد و برای ایشان بی تاب شود. به هر حال در نظر بگیرید که قرار نیست ملکه استر (نام واقعی استر Hadassah بوده است) منجی قوم یهود در آن زمان و فردی موثر در تاریخ یهودیان با فردی وحشی و چندش آور همچون خشایار شاه فیلم سیصد همخوابگی و معاشقه کرده باشد. البته این فیلم همانطور که از موضوعش بر می آید قرار نیست در دفاع از پارسیان باشد و اینگونه نیز نیست، بلکه روایت فداکاری ملکه یهودی در نجات قومش است و البته اشاره ای بسیار پر رنگ و اغراق آمیز به زیرکی او و «مردخای» در نجات پادشاه پارسیان از دسیسه درباریان دارد.
در فیلم « یک شب با پادشاه » پارسیان دربار چهره های معقول و نزدیک به چهره های امروزی دارند و مثلا از ریشهای انبوه و بلند خبری نیست (حال آنکه از لحاظ تاریخی آن زمان ریش برای مردان ایرانی بسیار مهم بوده است و بعد از حمله اسکندر بوده که زدودن ریش در بین مردان ایرانی رایج شده است) . جالب آنکه در این فیلم دین رایج و موثر در فرهنگ پارسیان آن روزگار یعنی دین بهی (زرتشتی) نادیده گرفته شده است و حتی پندهای مهم دین زرتشت(پندار و گفتار و کردار نیک ) نیز از زبان ملکه استر بیان میشوند تا تاکید دیگری بر سواد و هوشمندی او باشد.
در صحنه های آخر این فیلم، استر پس از نطقی در دفاع از قوم یهود و در جهت اثبات یهودی بودن خود گردنبد خویش را بالای شعله شمع میگیرد و ستاره های داوود بر پرده های کاخ پادشاه پارسیان می درخشند و در آخر هم خشایار شاه در دفاع از همسر فهیم خویش در برابر وزیر هامان را که هدفی جز کشتار و محو یهودیان از جهان را نداشت بر می خیزد و این چنین وقایعی شکل میگیرند که تاکنون توسط یهودیان جهان و در جشنی به نام پوریم از آن یاد می شود . ( این یهودیا هر جا که بشه خودشونو جا میکنن حتی اگه لازم باشه میگن ما با دایناسورها هم فامیل بودیم این نشان دهنده بی ریشه بودن اوها هستش )
وقتی تمدن کهن خود را گم می کنیم!
پرفروش ترین فیلم سال یک دروغ تاریخی و اهانت به ایرانیان میشود !!
به تصویر خشایارشاه هخامنشی و لباس او توجه کنید! آیا محققین این فیلم در مورد لباس ایرانیان در عهد باستان تحقیق علمی نکرده اند؟ به گواه همگان لباس ایرانیان باستان از لحاظ آراستگی و زیبایی در دنیای قدیم همتایی نداشته است ، چنانکه لباس ایرانی هدیه ای بسیار با ارزش در آن زمان محسوب میشد. حال خشایارشاهی که در فیلم سیصد به نمایش گذاشته شده است مردی است با پوستی سیاه رنگ و نیمه عریان .
همانطور که در این تصویر و از مستندات تاریخی پیداست، لباس پارسیان و بخصوص شاهان پارسی کاملاً پوشیده و چشم نواز بوده است.
داستان :
داریوش بزرگ پس از 36 سال سلطنت در دی ماه 486 پیش از میلاد درگذشت و جایش را به پسر 35 ساله اش خشایارشا داد که مادرش آتوسا ، دختر کوروش بزرگ بود. خشایارشا شاهزاده ای تحصیلکرده ، خوش اندام و زیباروی بود. ابهتی که کوروش و داریوش برای دستگاه سلطنت ایران به وجود آورده بودند ، خشایارشا را نیز در نظر ایرانیان و اقوام زیر سلطه در همان شکوه کوروش و داریوش قرار داد.
دوران داریوش و خشایارشا ، دوران آغازین شکوفایی تمدن یونان بود و یونانیان نیز درحال پیدا کردن جایگاه خودشان در تمدن جهانی بودند . شماری از نویسندگان یونانی در دهه های بعد از داریوش و خشایارشا در جستجوی راهی برای ایجاد یک هویت ویژه برای اقوام یونانی داستان های حماسی مقاومت یونان در برابر ایران عهد داریوش و خشایارشا را ساختند و گسترش دادند ، این نوشته ها بعدها برای یونانیان ماند تا گواه شکوه برای آتن و یونان آن روزگار باشد و یونانیان و غربیان بتوانند بگویند که اگر ایران «بوده است» ، ما هم «بوده ایم».
داستان هایی که یونانیان آن زمان درباره بودن خودشان ساختند ، هر چه بود ، شنیدنش برای یونانی ها دلکش بود. نویسندگان غربی نیز که مثل یونانیان آن روزگاران علاقه دارند ، که یونان را محور تمدن بشری معرفی کنند ، این داستان ها را با شاخ و بال بسیار زیادی در کتاب های تاریخی می نویسند و برای اثبات آنها دلیل و شاهد می تراشند.
نکته جالبی که در بسیاری از نوشته های این مورخان غربی به چشم می خورد این است که گویا با استواری آتن در برابر ایران تمدن غربی نجات یافت. مانند اینکه دولت دولت هخامنشی با تمدن بشری در ستیز بود و چون نتوانست با آتن کاری بکند ، تمدن آتنی از تخریب رهید تا برای بشریت باقی بماند. و از این جالبتر آنکه می بینیم عموم مورخین غربی قرن ما دولت هخامنشی را می ستایند و اعتراف دارند که دولت ایران از تمدن بشری پاسداری کرد و فرهنگ خاورمیانه ای در دوران هخامنشی متحول گردید و به اوج ارتقا رسید ، ولی وقتی به یاد یونان می افتند به یکباره سخنانشان عوض می شود. این دولت پاسدار تمدن بشری ، چه خطری برای تمدن یونانی داشت ، موضوعی است که باید از این خودشیفتگان پرسید و پاسخش را نزد خود آنها یافت.
در سال 480 پیش از میلاد ، خشایارشا به یونان لشکر کشید ، داستان لشکرکشی خشایارشا را داستان پردازان یونانی چنان پرداخته اند که گویا خشایارشا تمام آسیا را بر ضد شهر آتن بسیج کرده بوده است. هرودوت برای انکه بنمایاند که آتن خیلی اهمیت و ابهت داشته ، این داستان را در کتاب هفتم تاریخش به تفصیل شگفت آور و دل انگیزی نوشته است. او بندهای 305 و 310 کتابش را به آمار سپاهیان ایران اختصاص داده و می نویسد که شمار ناوهای خشایارشا در این جنگ افزون بر 5200 فروند بوده و افراد نیروی دریایی اش از 517 هزار نفر بیشتر بودند ، کل تعداد جنگ آوران خشایارشا از نیروی زمینی و دریایی که در داستان دلکش هرودوت به جنگ آتن بسیج شده بودند بالغ بر 2 میلیون و 317 هزار نفر بود ، که یک میلیون و هفتصد هزار نفرشان افراد پیاده نظام بودند.
هرودوت آنقدر در فکر بزرگ جلوه دادن لشکرکشی خشایارشا و اهمیت تراشیدن برای نیروی آتن بوده که با وجود آنکه مردی با تجربه و دقیق بوده ، فراموش کرده بوده که فکر کند چنین انبوهی از انسان ها چگونه قادر بوده خواربار مورد نیازش را در سرزمین کوچکی چون کرانه های دریای اژه و باختر آسیای کوچک بدست آورد. ( گناهی نداره میگن آدم دروغگو فراموشکاره ......)
آخه کسی نبود که تو اون زمون به هرودت بگه که اینقدر تابلو خالی نبنده چون که اگه جنگ آورای سپاه ایران اونقدری که پدر خالی بندای جهان نوشته باشه پس با نوکر و آشپز و مهتر و کسای دیگر که در سپاه اون زمون ایران بودند شاید بشه عدد هرودت رو ضربدر دو یا حتی سه کرد چونکه بساری از جنگ آورای اون زمون هرکدوم برای خودشون نوکر و آشپز و مهتر مخصوص داشتند . راستی جمعیت اون زمون چقدر بوده که خشایارشا این همه آدمو با خودش از این ور برده اونجا راستی چهجوری تو اون جای کوچیک جاشون داده حالا آب و غذا وفرماندهیشون پیش کش ؟
نبرد ترموپیل و تصرف آتن
به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی بغاز داردانل ساختند که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. در ابتدا خشایارشاه با پادشاه کارتاژ (Carthage) صلح کرد تا وی یونانیان را همراهی نکند. علاوه بر این، تعداد زیادی از یونانیان به ارتش خشایارشاه پیوستند از جمله مردم منطقه تسالی(Thessaly) اما در همین هنگام طوفانی سهمگین وزید و به کشتی های ایران خسارت وارد کرد. سرانجام در دریای آرتمزیوم(Artemisium) بین کشتی های دو سپاه جنگ درگرفت و یونانیان شکست خوردند. نبرد دیگر در تنگه ترموپیل(Thermopylae) در گرفت که به علت تنگی جا نیروی ایران با مقاومت آتنی ها و اسپارتی ها که برای نخستین بار باهم یکی شده بودند مواجه شد. سرانجام به قول هرودت یک یونانی به ایرانیان که در آستانه شکست بودند راهی را معرفی کرد که به پشت تنگه می رفت. یونانیان با آگاهی از این خیانت گریختند و فقط لئونیداس(Leonidas)(حاکم اسپارت) بهمراه سیصد لژیون اسپارتی که زیردست اونها چندین سرباز خدمت میکردند برجای ماندند و همگی اون طوری که هرودت میگه کشته شدند شاید هم قضیه طور دیگه ای باشه مثل تسلیم شدن یا حتی همراهی اونا با ارتش ایران . سپاه ایران بعد از این قضیه آتن را به تصرف درآورد و کاخ آکروپولیس در زمان جنگ نابود شد ولی معبد آکروپولیس و خانه های شهر به دستور خشایارشاه به سربازانش سالم ماند. ولی بتهای اونا درهم شکسته شد .
آنچه 300 و فیلم های مشابه نمی گویند و یا نمی خواهند که بگویند:
- وضعیت ظاهر و خوی منش ایرانیان
- قدرت فرماندهی و راهبری نظامی فرماندهان
- صلح طلب بودن ایرانیان و پرهیز انها از غارت و تخریب و کشتار در سرزمین های تحت سلطه
علل ساخت فیلم سیصد در 7 سکانس !
?ـ وقتی تاریخ تمدن چند هزار ساله خود را نادیده می گیریم،
وقتی از تریبون های رسمی، فرهنگ اصیل ایرانی به باد استهزا و انکار گرفته می شود،
وقتی بعضی ها اصرار می کنند که تاریخ کهن هزاران ساله ایران، باید در حاشیه قرار بگیرد،
وقتی آیین های ایرانی، پاره ای خرافات بی مقدار خوانده می شوند،
و وقتی ...
آن هنگام است که ایرانی، از هویت تاریخی خود چنان غافل می شود که گویی در سرزمینی تازه تاسیس و بدون ریشه زیست می کند و فقط ، هنگامی پی میبرد که گذشته ای هم داشته است که «دیگران» درباره آن گذشته اش ، برایش روایت می کنند، روایتی به آنگونه که خود می خواهند نه آنگونه که هست! درست مثل فیلم هالیوودی «300» که در آن، نیاکان ایرانیان، مردمان وحشی، خونخوار، هیولا صفت و جنگ طلب معرفی می شوند.
2ـ چه می توان کرد در برابر این فیلم که البته مشتی است نمونه خروار؟!
بعضی از ایرانیانی که خون وطن دوستی، همچنان در رگ هایشان جریان دارد، بمب گوگلی برای افشاگری درباره این فیلم و نمایاندن واقعیت های تاریخی ایران را پیشنهاد کرده اند، گروهی دیگر نیز گفته برویم و در فلان سایت معروف سینمایی، به این فیلم نمره منفی بدهیم، برخی دیگر هم پیشنهاد داده اند نامه نگاری کنیم و ...
اینها، همه البته اقدامات خوبی است که نشان می دهد ایرانیان، هنوز وطن خود را دوست دارند و این، خبر خوبی است که به انسان قوت قلب می دهد.
با این حال، هیچ کدام از این کارها را نمی توان اقدام «فعال» نام نهاد، همه اینها، برغم ارزشمند بودنشان، اقداماتی «منفعلانه» هستند و البته در شرایط کنونی چه کار دیگری جز این می توان انجام داد؟!
به راستی آیا وقتی پرداختن به تاریخ گذشته ایران، با ده ها انگ و تهمت مواجه می شود، زمینه ای برای ساختن فیلم هایی با روایت ایرانی از تاریخ تمدن کشورمان باقی می ماند؟
آیا تاکنون از خود پرسیده ایم که چرا یک فیلم ایرانی ماندگار، با موضوعی مثل کوروش کبیر ساخته نشده است؟!
3ـ ما ایرانی ها، "استاد افتادن از پشت بام" هستیم. این مساله ، درباره پرداختن به تاریخ تمدن مان نیز صادق است: یا همانند جشن های 2500 ساله، آنقدر تند و بی محابا عملی شده که در نهایت ، نقض غرض شده و به تمسخر و وهن تاریخ کهن مان انجامیده و یا همانند اکنون به حدی نسبت به گذشته مان بی توجه شده ایم که گویا ملتی بی هویت و بدون تاریخ هستیم.
به راستی، این وضعیت اسفناک، چه زمانی به حالت تعادل می رسد؟
4ـ بسیاری از کشورها، همانند اسراییل که سابقه ای فقط چند دهه ای در ساختار سیاسی ـ جغرافیایی جهان دارند، برای آنکه خود را با اصل و نسب و دارای خاستگاه های دیرینه معرفی کنند، حتی از دست زدن به جعل تاریخ و تحریف گذشته نیز ابایی ندارند. اسراییلی ها، برای آنکه برای خود و سرزمین موعودشان، سابقه ای دست و پا کنند، باستان شناسان خود را حتی به صحراهای اردن نیز گسیل داشته اند تا شاید سفالینه ای و سکه ای بیابند و آن را در بوق و کرنا کنند که تاریخ شان کهن است.
اما در مقابل، ما با پیشینه تاریخی دیرینه، انکار ناپذیر و پر عظمت خود چه کرده ایم؟!
پاسخ به این پرسش را به خوانندگان این مطلب وا می گذاریم.
5 ـ همانطور که فاکتور اسلام به عنوان دین مشترک اکثر ایرانیان عاملی برای انسجام ملی است، فرهنگ و تمدن کهن ایرانی که خاستگاه مشترک همه ایرانیان ( منظور همان سرزمین زمان هخامنشیان است ) است، می تواند (و باید) به عنوان یک مولفه موثر و تردید ناپذیر در هویت بخشی به ایرانیان قرن بیست و یکم و تحکیم مبانی وحدت ملی مورد توجه قرار گیرد.
غفلت از این پتانسیل عظیم و کارآمد، بی شک گناهی است نابخشودنی.
6ـ "عدو شود سبب خیر، گر خدا خواهد" ای کاش این ضرب المثل، درباره فیلم «300» نیز صدق کند و این اثر سینمایی ضد ایرانی، باعث شود، خفتگان از خواب برخیزند و "ایرانیت" از مظلومیتی که بدان دچار شده است ، رهایی یابد.
?- کسانی به دلیل نفرت از نظام شاهنشاهی! تاریخو تمدن پرشکوه ما را لگدمال کرده و این فرصت را به بیگانگان داده تا با چنین جسارتی در مورد تاریخ ما ، کوروش ما، داریوش و خشایار ما فیلم بسازند!!! و یا با آبگیری سد سیوند فرهنگ ما را زیر آب غرق کند! گرچه مردمی که گذشته خود را فراموش کنند، تاریخ هم آنان را فراموش می کند ! یاد پسربچه ای افتادم که دور ستون های تخت جمشید می دوید و کلید خود را محکم روی آنها می کشید! ساخت چنین فیلم هایی زیاد تعجب برانگیز نیست، وقتی منشور کوروش کبیر و هزاران سند تاریخی ما در موزه های انگلیس نگهداری می شود!
در ضمن ما چه بخواهیم وچه نخواهیم دارای این پیشینه هستیم پس باید برای هر چه پرشکوه تر شدن این گذشته بکوشیم .
نگاهی به دو بدبین : خیام و بودا
اگرتمامی فیلسوفان بدبین جهان را ازظلمت کده تاریخ بیرون آوریم سه تن ازآنان بدبین تر می نمایند : بودا ازبنارس ابولعلاءازمعره وشوپنهاراز فرانکفورت .
حال چرا خیام رابابودا مقایسه می کنیم .
نخستین مسئله ای که ذهن بودا را به خود مشغول کرد مسا له بیماری و مرگ پبری
بود. پس آغازآن کردکه مرتاض شود . تاآنکه روزی گرسنگی سخت براو چیره شد به زیر درخت انجیری نشست ودانست که ریاضت راه رستگاری نیست .
بودا درسرزمینی زندگی می کرد که درآنجا فلسفه های مادی خریداری نداشت وفقط ایده آلیسم محض حکومت می کرد .
لیکن آنجا که خیام در اثر یاس فلسفی به نوعی نیهلیسم می رسد واندیشه اودراطراف هیچ بودن زندگی دور می زند تشابه اندیشه او را با شانکارا بزرگترین فیلسوف هند به چشم می توان دید . اما آنچه که خیام را از شانکارا متمایزمی کند و در فلسفه به
مشرب و مکتب کانت نزدیک می سازد اینست که شانکارا معتقد بودکه می توان واقعیت را ازغیر واقعیت با دریدن پرده نادانی باز شناخت .
فکرعرفانی اوموجب میشد تا بینگارد واقعیت شناختنی است و برد اندیشه انسانی قادر
به شناخت است . لیکن خیام چون کانت معتقد است که حوزه عقل و شناخت آدمی محدود است . حتی دررباعی زیر:
اسرارازل را نه تودانی نه من
وین حرف معما نه توخوانی و نه من
هست ازپس پرده گفتگوی من وتو
چون پرده برافتدنه تومانی ونه من
افسانه سه یار دبستانی
در اینجا اشاره کوتاهی به داستان سه یاردبستانی می کنیم که از دیرباز در ایرانباب شده ودر اروپا نیز در قرن نوزدهم با مقدمه ای که ادوارد فیتجز جرالد بر ترجمه انگلیسی رباعیات خیام نوشت زبانزده همگان شد.
در جوامع التواریخ خواجه رشیدالدین فضل الله این داستان به طور کامل نقل شده است.با بررسی می توان گفت که او به منابعواسناد زیادی دسترسی داشته پس برای رد کردن آنچه او نقل می کند باید دلیلی قوی اقامه کرد ازتا در برابرخواجه توان ایستاد. نخستین دلیلی که می توان اقامه کرد از تناقضات خود خواجه نیرون کشیده می شود به این معنا که او تصریح می کند زادگاه حسن صباح در قم بوده وخواجه نظام الملک متولد توس است و مسقط الراس عمر خیام نیشابور بوده است لیکن در جای دیگر می نویسد این سه در ایام صباحت به نیشابور در کنار هم سرگرم تحصیل بوده اند .آیا از این نقیضه گویی آشکار که سه طفل از سه شهر ایران در یک نقطه گردهم آیند ودر یک مکتب مشغول گرداند نمی توان به بطلان این قضیه پی برد؟
دیگر اختلاف سنی که بین این سه وجود داشتو قبول این قضیه را یا نه کار توجیه نا پذیر می نماید پساز این روابط به ذهن افسانه پردازوخیال سراخواجه این فرصت را می دهد که قصه پردازی کند. به خصوص اینکه شیرین بودن این داستان به مذاق عده ای نیز که سعی می کند تاریخ را نه واقع بینانه بلکه شیرین وخوش طمع بنویسند. خود عاملی درتقویت موضوع است/آنها که افسانه سه یار دبستانی یا مثلث خیام ونظام الملک وصباح را یا نه کار خلق کرده اند افرادی ساده ونا هوشمند نیستند بلکه خواستند سه تن از شخصیت های معاصر ایران را یا نه کار با نوعی پیوند
معنوی بهم ربط سازند. چرا که دست کم دو تن ازآنها یعنی صباح ونظام درتاریخ عصر خود تاثیر عظیم و انکار نا پذیری داشته اند.
از سوی دیگر این واقعیت را توان پذیرفت که صباح وخیام هر دوبه معنی کامل ایرانی نژاد بودند.عشق آتشین خیام
به تمدن پیش از اسلام ایران رامی توان شاهد مدعا آورد.
با آنکه خیام اهل تسن بودوصباح در جبهه تشیع قرار داشته در یک چیز با
هم اشتراک داشته اندوآن نفرت از یوغ تازیان وبیگانگان وعشق به استقلال
ایرانی شکوهمند وآزاد همان ایرانی که خیام برای ویرانه هایش ندبه میکرد و
صباح برای اقتدارش جهاد وقتال این رباعی معروف بازگو کننده غمی است که
از ویرانی شکوه گذشته در دل او موج می زد:
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس در پیش نهاده کله کیکاوس
با کله همی گفت که افسوس افسوس کوبانک جرسهاوکجاناله کوس
این رباعی در عین حال گویای منظوری فلسفی وعمیقی است: زوال تمدنها
وانسانها است.
آنگاه که می گوییم شعر خیام حاوی یک نگرش ودرک کلی آمیخته به بدبینی
از تاریخ حیات آدمی است گوا همان رباعی مذکور است.
خیام می گوید که نه طوس ونه کیکاوس هیچیک جاودانه نیستند.اینجا میتوان
رگه های مشترکی میان فکر بودا که می گوید همه چیز فنا نا پذیر است با
خیام یافت. کتاب رباعیات عمر خیام کوچکترین دیوان شعر در تمامی ادبیات
جهانست. واگراز مجموعه اشعار "سافو" شاعریونانی وکتاب شعر"هاینریش"
شاعر آلمانی وقطعات کوتاه ابولعلای معری بگذریم قاطع می توان ادعا کرد که
عمر خیام از تمامی شاعران گزیده گو کمتر در سفته است.دیوان شعرش به قول
جرالد در قفسه کتابخانه جای کمتری رااشغال می کند.
در کنار آثاری چون دیوان بزرگ شمس مثنوی معنوی کلیات سعدی وحافظ
همان حکایت فیل و فنجان را یا نه کار بخاطر می آورد.اما ازجهت مفهوم باید
بخاطر آوریم سخن ازرندآن ظرایف را که گاه آدمی باسرودن یک دیوان شعر شاعر نیست وگاه باسرودن یک بیت شاعر است. افلاطون یک جاگفته است: فلسفه اندیشه کردن درباره نیستی است. وکدامین شاعر فیلسوف چونان خیام
درنیستی اندیشه کرده است؟
اندیشه اودائم درحول وحوش مرگ دور می زند وبه اسطورهای مذهبی شیطان جن وپری وقصص تورات واین گونه مطالب کاری ندارد.برای خیام انسان وسرنوشت او مطرح است واز این رو شاید با شاعرانی چون حافظ
وجان میلتون که جابجا در آثارشان از اسطوره ها واستعارات وامثال وحکم
وفرهنگ ملی ونیاکانان ایرانی خویش بوده است. بدین معنا که خیام دررباعیات
خود به پادشاهان ایران زمین چون کیکاوس کیخسرو وجمشید اشاره میکند قهرمانان او عموما ایرانی اند.
خیام با بازیگران آسمانی ملائک وشیطان واین گونه مقولات سرو کار ندارد.
واین گواه بران است که تفکر خیام یکسره دور از تعصبات ودرباره زندگی و فرجام آدمی است همین تفکرمدام وبی امان درباره نیستی است که به خیام
رنگ ولحنی یاس انگیز داده وهر گونه وجدوشوروحال عارفانه وآسمانی را یا نه کار که دراشعار حافظ ومیلتون موج دارداز شعراوزودوده است.
واز همین رو شعر خیام از ساده ترین اشعار ادبیات جهان به شمار می رود.
وهمین سادگی آمیخته باانسجام واستحکام شعراو موجب شده که ترانه هایش در
سراسرگیتی در نزد هر قوم وملت مورد پسند واقع شود شعر خیام بر خلاف شعر حافظ ومیلتون رنگ مذهبی نداردوتوانسته پیام فلسفی خودرابه عالم ابلاغ کند.
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست
بشکستنش آن روانمی دارد مست
چندین سروپای نازنین وکف دست
از بهر چه پیوست وز بهر چه شکست
شعر خیام لحنی یاس آمیز دارد در شعر او غمی نهفته است لیکن غمی عاشقانه وشاعرانه بل دردی عمیق .دردی که بیانش به یک نجوا می ماند تا به یک ناله رباعی خیام دو بیتی باباطاهر نیست . دردخیام دردی عقلانی وفلسفی است . دردفرزانهای است فیلسوف دردی آمیخته به یاس.چراکه پرسش های او بی پاسخ می ماند. هر رباعی او یک سوال ابدی وازلی است انسان می تواند سوال را نفی کند.
اما همیشه در پاسخ دادن به آن می ماند.
برحجم کتاب کوچک خیام به مرورزمان افزوده می شود.وبه قول هرندی که شراب نوشیده واز سرمستی رباعیی سروده که مفهوم مغایر با معتقدات عامه داشته آن رااز ترس تکفیر به خیام نسبت داده است.ازهمین رو تعداد 66یا 72 رباعی اصیل خیام رفته رفته سرازهزاروصدواندی رباعی درآورده است وبه نظر می رسد که براین تعداد در آتیه افزوده خواهد شد.از آنجا که خیام شاعر مادی است فکر اودر محورنیستی با تفکر وفلسفه ا لهیون کاملا مغایر است. مثلا افلاطون که بزرگترین نماینده ومعرف این مکتب است درقلمرو عقول و مثل عروج میکند.وازاین رو جسم به مثابه زندان وقفس روح است.هرچه زودتراین قفس بشکند روح زودتر ازآن میرهد. اما این مسئله به این شکل برای خیام مطرح نیست.چرا که اواصلا به روح اعتقاد ندارد پس فقط میماند جسم واستحاله ذرات مادی.
درورد بر ایران و ایرانی
تأثیر و نفوذ آیین زرتشت در فلاسفه یونان
اروپاییان به تمدن یونان باستان می نازند و آن را اساس تمدن غرب می دانند ولی این حقیقت را همیشه کتمان می کنند که تمدن یونان بر پایه تمدنهای خاوری بویژه تمدن مصر، ایران ، هند و بابل قرار داشت .
از جمله این فلاسفه یونانی که خیلی تحت تأثیر آیین مزدیسنا قرار گرفت ، افلاطون بود که فلسفه اش را « حکمت ایرانی در لباس یونانی » خوانده اند بی سبب نیست که استاد پور داوود می نویسد : فلسفه افلاطون در بسیاری از موارد با تعالیم دین زرتشتی توافق دارد. بخوبی پیداست که این فیلسوف یونانی از مزدیسنا اطلاع خوبی داشته است . از هرمیپوس یونانی هم این گفته نقل گردیده است : اوستا به یونانی ترجمه شده بود و گویا بسیاری از حکمای یونانی از جمله افلاطون آن را خوانده بودند .
موارد تأثیر جهان بینی زرتشتی در حکمت افلاطون بر طبق آنچه در کتاب « تأثیر فرهنگ و جهان بینی ایران بر افلاطون » اثر استفان پانوسی آمده ، به شرح زیر می باشد : آموزه افلاطون درباره مُثل آموزه ای است زرتشتی ، آنچه سقراط دیمونیون خود می نامید
چندی پیش از او آن را اشوزرتشت فروهر نامیده بود . مدلول « دئنا » در اوستا مساوی است « ایدوس » در افلاطون ، « لوگوس » مساوی است با « وهومنه ».
نیروهای خیر و شر افلاطون مساوی است با سپنتامینو و انگره مینوی اشوزرتشت .
همانطور که می دانیم در آیین زرتشتی از دو نوع خرد یعنی خرد ذاتی و خرد اکتسابی صحبت شده است .
برگرفته از:
مهرداد مهرین,آیین راستی یا یکتا پرستی زرتشتی
با درود
پرسش و پاسخ در مورد زرتشت پیامبر و دین زرتشتی
زرتشت در چه زمانی زندگی می کرده ؟
پاسخ : به درستی مشخص نیست ، بعضی از پژوهشگران زمان او را 6000 سال پیش از افلاتون و یا ورود خشایار به یونان می دانند ، چندی او را 5000 سال پیش از جنگ «تروا» که 6100 سال پیش از میلاد مسیح بوده می دانند . نوسان این دوره ها از 600 تا 6000 سال پیش از میلاد است زرتشتیان ایران در حال حاضر به نظر ذبیح بهروز استناد کرده و تا نتیجة علمی و پژوهشی بهتری به دست آید زاد روز اشوزرتشت را 1768 سال پیش از میلاد مسیح باور کرده اند . ولی به نظر من باید پژوهش بهتری در مورد زمان زرتشت انجام گیرد .
محل زندگی زرتشت کجاست ؟ پاسخ : اوستا زادگاه اشوزرتشت را محلی به نام «رَگه» در کنار رودخانة «دْرُجی» و دریاچة چیچَست می داند بعضی از پژوهشگران این محل را در غرب ایران یعنی دریاچة ارومیه و برخی دریاچة هامون در خاور را اشاره کرده اند و چندی نیز رگه را شهرری در نزدیکی تهران می دانند.
خانوادة زرتشت چه کسانی بودند ؟ پاسخ : در اوستا و منابع دیگر نام پدر زرتشت پوروشسب و مادرش دْغدو است ، اشوزرتشت با هووی ازدواج کرد و شش فرزند داشت سه دختر به نام های فرِنی ـ تریتی ـ پورچیستا ، و سه پسر به نام های ایسَدواستَر ـ اوروتَت نَر ـ خورشید چهر .
معنی نام زرتشت چیست ؟ پاسخ : در گات ها این نام به صورت زَرَت اوشتره آمده است پژوهشگران برای نام پیامبر معنا و ترجمه هایی گوناگون دارند مانند ستاره زرین ، ستاره درخشان ، روشنایی زرین ، فروغ پاک ، روشنفکر و دارنده شتر زرد . بهترین ترجمه این است که بخش زَرَه را زرین و بخش دوم اوشتره را روشنایی به معنای روشنایی زرین یا هاله ای از نور بدانیم .
در باره درگذشت اشو زرتشت آیا روایت به قتل رسیدن در نیایشگاه درست تر است یا اینکه در کنار خانواده و درآرامش از این دنیا رفته اند ؟ پاسخ : هر دو روایت است و به درستی مشخص نیست که نزدیک به چهار هزار سال پیش پیامبر چگونه درگذشته است .
آیا به جزء اشوزرتشت پیامبر دیگری که ایرانی باشد آمده است ؟ خیر ، تنها پیامبری که یکتاپرستی را بنیاد گذاشت و گسترش داد اشوزرتشت بود .
به عنوان پیامبر معجزه اشوزرتشت کدامند ؟ اگر قرار باشد تا برای اشوزرتشت نیز معجزه یی در نظر بگیریم پیام مانتره ، اندیشه برانگیز و جهانشمول او یکی از آنان است .
دل نوشته:
براستی چرا بفکر این نیستیم که همان طور که از مرز و بوم خود پاسبانی میکنیم از نام بزرگانمان هم نگهداری کنیم تا کی نوشدارو پس از مرگ سهراب......... دیروز مولانا امروز و فردا کدامین بزرگ ما را به نام سرزمین دیگر وسله میزنند ... ؟